part 6. No! i can't be in love

209 41 13
                                    

Jimin pov:

اوکی ودف
یه هفته دارم اون خواب کوفتی رو میبینم

دیگه بسته امروز میرم به قبرستون داخل خوابم...

《۵ و ۳۵ عصر》

با یه تیپ عادی و ساده زدم بیرون
یه هودی سیاه و شلوار خاکستری تیره...
کلاه هودیمو کشیدم رو سرم و موهای بلوندمو پوشوندم و راه افتادم

بعد ۲۰ دقیقه راه رفتن رسیدم به قبرستون کسایی که زیر شکنجه جون دادن

دنبال نماد اون قبر گشتم(£)

و دقیقه مثل خوابم حرکت میکردم

دیدمش و رفتم سمتش. هرچی نزدیکتر میشدم حس بدتری میگرفتم. انگار یکی بهم میگه فرار کن. اینجا نمون

بی توجه بهش نزدیکتر شدم... به ساعت نگاه کردم ۵ و ۵۵ . دقیقا ساعتی که توش اتفاقای عجیب تو خوابم افتاد. و یکدفعه....

هرکسی که خاک‌ شده بود شروع کرد به بیرون اومدن از زیر خاک...

خیلی خب وقتشه دیگه فرار کنم ارزش نداره برای یه خواب بمیرم....

داشتم عقب عقب میرفتم که یکدفعه یه جنازه پامو گرفت و باعث شد بیوفتم...

همه جنازه ها دور جمع شدن و کلمات نا مفهومی میگفتن....

مزاحم
خطرناکه
پسر شیطان
پسر فرشته
میکشتت
بکشش
آسیب میبینی

خیلی خب الان هیچی سر در نمیاوردم مگه برم خونه.....

همشون ریختن رو سرم و دیگه گفتم کارم تمومه زنده نمیمونم....

که یهویی نور زیادی پخش شد در حدی که یکم سوختم... شیاطین به نور حساسن و من چون یه دو رگم... زیاد حساس نیستم ولی این دیگه خیلی شدید بود

دستامو که پلوی چشمام و صورتم نگه داشته بودم کم کم پایین آوردم و چشامو باز کردم...

همه جنازه ها دور و برم پخش شده بودن...

بلند شدم و دور و برم رو نگاه کردم...

_اینجا چکار میکنی... نزدیک بود بمیری

سرمو سمت صدا برگردوندم.. اون یه فرشته بود. اونم تو جهنم. وات ده فاک

+خودت اینجا چکار میکنی. یه فرشته... اونم تو جهنم. دیونه ای یا اوندی جاسوسی؟

_اطلاعاتت خوبه... بهت نمیخوره جنازه باشی...

سریع اومد سمتم و گلومو گرفت.

_بگو ببینم تو کی ای؟
درسته اینجا جهنمه ولی مرز بیین بهش و جهنمم هست

Angel.DevilWhere stories live. Discover now