Jimin pov:
با بیشترین سرعت از قصر دور میشدم و به سمت دروازه بین دو دنیا حرکت میکردم. رسیدم بهش. صدای پا شنیدم. برای همین به سرعت توی خونه متروکه اونجا قایم شدم.
با وارد شدنم تو خونه بغضم گرفت. چراکه اینجا محل شروع همه چیز بود. جایی که عشقم به جونگ کوک ازش شروع شد. محل اول بوسمون. اولین اعترافم بهش. فکر میکردم حالا که اونو دارم قراره زندگیم عالی بشه... ولی برعکس شد. زندگیم از جایی که توش به دنیا اومدم زجر آور تره... اشکام با یادآوری خاطراتی که با کوک داشتم روی گونه هام ریخت...
صدای باز شدن در اومد و فردی با سرعت سمتم میومد تا بگیرتم که دورش زدم و دستاشو پشتش قفل کردم..
_اخخ..ج..جیم...جیمین
صداش...چرا انقدر....نه بهتره که خودت نباشی جئون جونگ کوک
با نزدیکترین چیزی که دم دستم بود به سرش ضربه زدم تا بیهوش بشه. با یه طناب که بیرون خونه افتاده بود به صندلی بستمش و موهاشو از روی صورتش کنار زدم... خودش بود...خود لعنتیش.... میکمشت جئون جونگ کوک....
فلش فوروارد دو ساعت بعد:
Jung kook pov:
کم کم چشمام رو باز کردم. یکم طول کشید که موقعیتم رو برانداز کنم ولی با شنیدن صدای جیمین سریع به خودم اومدم
+بالاخره بیدار شدی.... ولی قراره دوباره بخوابی جونگ کوکا...ایندفعه قرار نیست بیدار بشی
بعد حرفش اجازه نداد یه کلمه به زبون بیارم و از تو کتش کالیبر دستی نقره ایش رو بیرون اورد و جلوی صورتم گرفت.
کاملا تغییر کرده بود. بوی طلسم رو قاطی رایحش حس میکردم. درست مثل خودم که بوی طلسم منم فراگرفته بود.
سریع فهمیدم که به شدت غرق صورتم شده پس خیلی نامحسوس سعی کردم طناب دورم رو باز کنم. با سوال پرسیدن ازش حواسشو پرت کردم.
_جیمین چرا الان دقیقا منو بستی؟ چرا میخوای منو بکشی؟ چرا انقدر تغییر کردی؟ اصلا اینجا چکار میکنی؟
انقدر سوال پرسیدم که کنترل اعصابش از دستش در رفت
+ به تو هیچ ربط فاکی ای نداره. تو منو بدبخت کردی لعنتی. تو ترکم کردی درست وقتی که بیشتر از همیشه بهت نیاز داشتم. وقتی که باردار بودم و تو گذاشتی رفتی...
طناب باز شد ولی....
_چ..چی تو ب..باردار...بو..دی؟+اره بودم سه ماه بعد اینکه ترکم کردی پدرم منو گرفت و کشتش. اگه تو پیشم بودی هرگز این اتفاق نمیافتاد. ازت متنفرمممم.
اسلحشو بالا آورد که تصمیم گرفتم حرکت خودمو بزنم.
_باشه بهم شلیک کن. ولی بزار قبلش بهت یه چیزی بگم
منتظر حرفم موند.
_هیچوقت... به صورت نگاه نکن...حواست به دست باشه... و تو یه حرکت از جام بلند شدم و به دستش ضربه زدم که کالیبر از دستش افتاد.
سریع با پام دورش کردم. برگشت که بزنتم ولی من زودتر عمل کردم و طناب رو برداشتم و دور بدنش پیچیدم و از پشت چسبوندمش به خودم و بین منو طناب قفلش کردم.لعنتی زورش زیاد شده بود. دستش رو به طناب رسوند و تو یه حرکت به آتیش کشیدش. منم به ناچار طناب ول کردم تا از سوختن دستام جلو گیری کنم.
حمله کردنمون به هم و مهار کردن هم انقدرطول کشید که به بیرون از خونه راه پیدا کرد
آخر تو یه حرکت که منو قفل کرد پامو زیر پاش انداختم و بالا کشیدم و تعادلش رو بهم زدم که روی زمین افتاد..همونجا نگهش داشتم و منم کلت کمریم رو درآوردم و مقابلش گرفتم
بسته دیگه جئون جیمین...میدونم ازم عصبانی ای. ولی بزار توضیح بدم.....
حالت قرار گرفتنشون با اندکی تغییر😂
خب خب چه خبر
پارت بعد پارت پایانی عه
حالا بگین ببینم آماده این پرونده فصل یک رو ببندیم؟
پارت بعد ازتون چندتا سوال دارم و یه سوپرایز هم دارم پسسس. امشب منتظرم باشین
YOU ARE READING
Angel.Devil
Romantikفصل 1 پایان یافته به زودی با فصل 2 و 3 برمیگردم جیمین بچه یه فرشته و شیطانه تو تمام سال های زندگیش فکر میکنه مامانش مرده ولی مادرش تمام مدت حواسش به اون بوده.... بخشی از فیک... +ولی من عاشقش شدم ×تو اشتباه میکنی. نکنه میخوای مثل مادرت تبعید و مجازات...