part5. ᵤₙₖₙₒwₙ ᵥₒᵢcₑ

215 41 9
                                    

Jimin pov:

بعد برگشتن از مهمونی روی تختم دراز کشیدم و سعی کردم بخوابم
بین خواب و بیدار بودم که یه صدایی شنیدم...
مثل...

جیغ؟
آواز؟
درخواست کمک؟
(مدیونین فکر کنین فروزن اومده تو ذهنم😐❄️)

چشمامو باز کردم و روی تخت نشستم. صدا بلندتر شد

بلند شدم و در اتاقمو باز کردم... داشتم از صدا دور میشدم....
برگشتم داخل
رومو به سمت پنجره کردم
صدا از اونجا میومد. رفتم سمتش و در بالکن رو باز کردم. منظره آتیش وار اونجا یه لحظه حواسمو پرت کرد که با جیغ بلندی به خودم اومدم. پایین رو نگاه کردم... چیزی مثل. یه جنازه دستاشو به سمتم دراز کرده بود و ازم می‌خواست بپرم. قدر حرکت نداشتم. حتی صدام از دست رفته بود نمیتونستم کمک بخوام...
بدون اراده خودم داشتم سمت لبه بالکن میرفتم. نزدیک بود بیوفتم که یهو اون جنازه عجیب غریب رفت و منم کنترل خودمو به دست آوردم.
دویدم سمت در اتاقم و با تمام سرعتم سمت اتاق پدرم رفتم....درو باز کردم..

+آپا؟

♧سلام جوجه

دوباره اون جنازه..... نه نه نه...

دوباره فرار کردم
خونه داشت تبدیل میشد به قفس قرمزی پر از زنجیر هایی که دستو و پاهام و جتی گردنمو گرفتن.

یهو اون جنازه تبدیل شد به یه فرشته...
چقدر خوشگل بود...
اومد نزدیکم و دستشو روی صورتم کشید... یه وضوح گرما و آرامش رو کنارش حس میکردم. دیگه ترسی تو وجودم نبود....
زنجیر ها باز شدن. در قفس قلب شکل رو باز کرد(🫀)

دستمو با ملایمت گرفت و کشید سمت خودش... چرا بهش اعتماد کردم و رفتم سمتش؟
منو بی هدف به یه جایی می‌برد. البته شاید برای اون بی‌ هدف نبوده.
به یه دیوار آجری رسیدیم. دستشو روش کشید و جهنمی دیگه رو باز کرد ازش صدای داد و هوار و درد جنازه ها میومد.
رایحه عذاب اونجا خیلی شدید بود

می‌خواست منو پرت کنه اونجا که دستشو گرفتم و...
من پرتش کردم اونجا
یه فرشته رو پرت کردم....

داشت میوفتاد. نزدیک زمین لبریز از گدازه شد. صدای پدرمو می‌شنیدم که صدای میزد. بدنم داشت میلرزید انگار یکی داشت تکونم میداد.۰.۰.
و برخورد اون فرشته با زمین.....
۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.۰.

×جیمین بیدار شوووو

+با ترس بیدار میشه همزمان با برخورد*چی... چیشد؟ من کجام؟

×هی هی جیمین جیمین اروممممم

ROSÉ pov:

از پشت در اتاق جیمین نگاهشون میکردم....

هنوز بخاطر بیدار شدنم لود نشده بودم

فقط میدونم چون جیمین داشت تو خواب... بهتر بگم بیهوشی کمک می‌خواست پدر بیدار شد و رفت سمتش

عجیب تر....

گوی سرنوشت* جیمین... ترک برداشته بود و یکدفعه....
شکست.....
وای نه

(*گوی سرنوشت: یه گوی هستش که با توجه به سرنوشت اون فرد رنگ عوض میکنه. اگه اون فرد قراره دیر عاشق بشه و تشکیل خانواده بده گوی قرمزه.‌اگر گوی بنفش باشه یعنی فرد زنگی رمانتیکی خواهد داشت
اگه گوی سفید بشه یعنی به زودی عشقش رو خواهد دید
اگه سیاه بشه یعنی فرد زندگی سختی پیش رو داره...
ولی اگه گوی تزک برداره یعنی فرد باید خیلی تحمل خودشو ببره بالا
و اگه گوی بشکنه
یعنی یه فاجعه در راهه)

های های... جیومین صحبت میکنه. ببینید کی بعد تموم کردن امتحانا و کناز گذاشتن گشادی اومده پارت آپ کنه

بله من....

به نظرتون جنازه فرشته نما کیه؟

به این پارت دقت کنین مهمه کلی سرنخ توشه

کامنت
ووت
فالو

یونو؟

Angel.DevilWhere stories live. Discover now