chapter 2🔄

274 63 176
                                    

فلش بک: چهارشنبه

میز بزرگ چوبی با ۱۲ صندلیه پُر. دیوار های آبی رنگ و و پنجره هایی که رو به حیاط باز میشن. سرو صدای بی نهایت بچه ها بعد از خوردن زنگ تفریح... منی که خودکار رو در دستم میچرخونم و به لیوان پر از لک چای ام چشم میدوزم.

ویز ویز ناتمام معلم ها با یکدیگه و قهقه های رو اعصابه اقای اسدی (ناظم مدرسه) که مغزم رو سوهان میکشه. خانم سعیدی مدرس عربی که با در مربای کوچیکش کشتی میگیره و در نهایت باز کردنش رو یه من میسپاره.

اقای فضلی مدیر عزیزی که کوچکترین آشنایی با بهداشت فردی نداره و تشعشعات عطر بدنش فضا رو پر کرده‌ و حجم لقمه های نون و پنیرش ۳ برابر گشادی دهنشه.

هوفی میکشم و انگار اکسیژن کم اوردم. اقای مطلق در حالی که کوهی از ورقه های تصحیح نشده ی زبان رو به رویش قرار گرفته، از من در خواست کمک میکنه و پاسخ نامه رو در اختیارم میزاره.

با بی حوصلگی در حال پاره کردن خودم برای تظاهر به شادی هستم و با همین مود به تصحیح اوراق میپردازم.

وقتی کار تصحیح تمام شد نوبت به وارد کردن نمرات میرسه. ۵۶ نمره باید در سایت ثبت بشه. مطلق، مرد میانسال خوش رو با موهای جو گندمی که سابقه طولانی در تدریس داره،
رو به من میگه: چطور بودن؟

و من مجبورم کلمه ی "ریدن" رو به سانسور ترین حالت ممکن ادا کنم: فکر کنم بد نبود!

اهی میکشه: هیچی از زبان سر در نمیارن. تک و توک، توشون خوب پیدا میشه. شما چند تا ورقه دستتوته؟

_ ۲۵ تا دست من بود.

_ مطمئنین؟ من فقط ۳۰ تا ورقه دارم! یکیش نیست!

_ اره. چند بار شمردم! گم نشده؟

_ نه. همش رو ظاهرا همون روز جمع کردن و تا همین الان دست نخورده، اون روز من سر جلسه نبودم.

_ کسی بوده که امتحان نداده باشه؟

_ یه لحظه لیست رو چک کنم.

لیست و نمرات وارد شده رو بار دیگه چک میکنیم. فقط یک جای خالی وجود داره...

با تعجب رو به اعضای جمع میگه: غایب داشتیم سر جلسه امتحان؟

اسدی فورا میپرسه: کدوم کلاس؟ کی؟

_ورقه همتی نیست. ۴ الف. خانم نادری فکر میکنم اون روز از شما اجازه گرفته بودم که بچه ها سر کلاستون امتحان بدن. همتی اون روز غایب بود؟

خانم نادری که تدریس ریاضیات و آمار رو به عهده داره با کمی تامل جواب میده: فکر کنم غایب بود. من دفتر حضور غیاب همرامه میتونم چک کنم. ۱ شنبه بود درسته؟

در حالی که نادری بین ورقه های گند گرفته دفتر حضور غیاب مشغول چکاپ شده، اقای روحی "مدرس شیمی" که در به تخمم ترین وضع ممکن با گوشیش ور میره چشم هاش رو توی کاسه میگردونه: ۴جلسه کلاس منم نیومده.

✨️𝕷𝖎𝖌𝖍𝖙𝖊𝖗✨️ |Où les histoires vivent. Découvrez maintenant