chapter 5 🚬

255 59 145
                                    

بدون اینکه سرش رو برگردونه نفس عمیقی میکشه و دستش رو درون جیبش میبره و دنبال چیزی میگرده. نا دیده ام میگیره، انگار وجود ندارم.

مثل شبحی که دیده نمیشه.در تقلا برای جلب توجه بودم که ناگهان بسته سیگار و فندک کوچیکی رو از جیبش خارج میکنه.

نا باورانه بهش چشم میدوزم امکان نداره اون لعنتی رو روشن کنه.

نه اینجا! توی این اتاق خراب شده! مدرسه غیر انتفاعی که در حال جر دادن خودش برای تربیت هر چه صحیح تر دانش اموزاشه و حالا یکی از همون شاگردا با به تخمم ترین حالت ممکن یه نخ سیگار رو به قدری ماهرانه بین انگشتاش میگردونه که انگار ریه هاش ۱۰۰ سال ناقابل تجربه دارن.

به محض روشن کردن فندک و قرار دادن سیگار
بین شکاف لب هاش مثل جن زده ها به طرف در هجوم بردم.این دیگه چه جهنمیه!

قفل در رو توی دستم میچرخونم.دستم یخ زده.به قدری متعجب بودم که هیچ واژه ای یاریم نمیکرد. پس فقط با صدای لرزون پرسیدم: چه غلطی داری میکنی؟

جوابی نمیده و نمیتونم این حجم از بی اعتنایی رو تحمل کنم! هیچ وقت، هیچ کس مثل گاو سرش رو پایین نینداخته بود تا وارد دفتر کارم بشه و من واقعا تجربه ای در این زمینه نداشتم! چیکار کنم؟

روانشناسی باشم که دنبال دلیل میگرده و خونسردیش رو در این حالت حفظ میکنه یا
یکی از پرسنل مدرسه که باید با متخلفین شدیدا برخورد کنه؟

نمیدونم....رو به روش روی صندلی میشینم.پک عمیقی به سیگارش میزنه و تقریبا تموم دودش رو توی صورتم بر میگردونه. حالا نزدیک به جنونم. نگاهی گذرا به صورتش میندازم.

تا حالا این همه جذابیت، یک جا ندیده بودم.هر بار که دستش رو بالا میبره ظرافت انگشت های کشیده اش از زیر استین گشاد لباس فری سایزش نمایان میشه و اعلام وجود میکنه.

با اینکه تماس چشمی نداریم میتونم رنگ عجیب اون دو گوی تیله ای شفاف رو ببینم. چشمهاش...ابی؟طوسی؟سبز؟نمیدونم...کهکشانی؟
شاید این بهترین توصیف براش باشه.

خاکستر سیگارش رو بر مجله خود شناسیه روی میز تکون میده و دستش رو به علامت تعارف به طرف میگیره!

دهنم باز مونده و عصبی ام:این دیگه چه کوفتیه؟برای اولین بار بهم زل میزنه و منتظر جوابه...

نگاهش میخکوبم میکنه نمیتونم حتی تصور کنم توی عمق چشم هاش چی میگذره و این شگرد رو از کجا یاد گرفته، ولی حتی حس میکردم شاید بد نباشه اون زهرمار و از دستش بگیرم و پکی بزنم.

انگار زمان متوقف شده بود و من در ندونم ترین حالت ممکن فریز شده بودم. دستم رو به طرفش دراز میکنم و سیگارش رو میگیرم و روی مجله عزیزم خاموشش میکنم.

لبخند مزخرفی روی لب هاش شکل میگیره و غر غرمیکنم: دهن جفتمون سرویسه. به لطف تو اتاقم بوی گوه گرفته!

✨️𝕷𝖎𝖌𝖍𝖙𝖊𝖗✨️ |Onde histórias criam vida. Descubra agora