chapter 6💥

246 58 114
                                    

خودشه...چند نفر از هم کلاسی هاش رو توی حیاط میبینه و بدون اعتنا به طرف در حیاط گام بر میداره.هنوز کلاه سرشه و هیچ وسیله اضافه ای به همراه نداره.
میتونم صداهایی که سر به سرش میگذاشتن رو بشنوم....
_به کی میدادی این 2 هفته؟
_حاضرم قسم بخورم استادا کو*نت میزارن که اینقدر تمیز میپیچونی!
_...

قبل از اینکه دهنم رو باز کنم تقریبا نزدیک بوفه در نزدیک ترین فاصله به بچه ها می ایسته و انگار نفس نمیکشه. کمی با نوک کفشاش به ذرات نامرئی سنگ جلوش ضربه میزنه و فکر میکنه.

پسرها انگار هیچ تصمیمی برای خفه شدن ندارن، پس کلاه سویی شرتش رو بر میداره و نگاهی بهشون میندازه. موهاش....موهاش.....رنگ زده؟بلوند؟سفید؟
نمیدونم....ولی بی رنگه درست مثل پوست بدنش...

پیش از دوباره باز شدنه دهن پسری که ظاهرا سر دسته اکیپشونه، ویهان با یک حرکت ناگهانی اون رو به طرف بوفه هول میده و تقریبا تموم شیشه روی سرشون خورد میشه.

توانایی حرکت ندارم. روی پسر میشینه و شروع میکنه به مشت کوبیدن توصورتش.
قبل اینکه دوسته پسرک روی سرش آوار بشه روی زمین غلط میزنه و جا خالی میده و بعد از جاش بلند میشه و از پشت لگدی حواله کمر اون سیاه بخت میکنه.

چند نفر دورشون جمع میشن تا جداشون کنن و من میتونم حموم خونی که اون وسط راه افتاده رو به وضوح ببینم. در حالی که هنوز نمیتونم تکون بخورم ارشیا مثل تیر از کمان رها شده از کنارم رد میشه و به طرف جمع هجوم میبره.

حالا دیگه صدای عربده و هوار بچه ها کل حیاط رو برداشته. در همین حین اقای اسدی با دستپاچگی پیداش میشه و سرم جیغ میکشه: شریفی تو اینجا واستادیییی؟!

و مثل پنگوئنه تیر خورده لنگان لنگان به طرف جمعیت حرکت میکنه.

محو شیشه های خورد شده و خون روی زمینم که متوجه میشم یکی از پسر ها با تک صندلی از پشت به طرف ویهان در حال حرکته.

نگو که میخواد اون رو توی سرش فرود
بیاره!؟

دهنم رو باز میکنم و به محض اینکه اسمش رو صدا میزنم و به طرفم بر میگرده. تقریبا صندلی فرود اومده و ارشیا مانع از برخوردش با ویهان شده و احتمالا کِتف خودش به شدت اسیب دیده.

ویهان با فرد جدیدی گلاویز شده و اقای اسدی هنوز نرسیده! ارشیا با ناله جیغ میکشه: جرت میدممممم

انگار تازه به خودم میام و در حالی که تمامی پرسنل مدرسه یک به یک به بیرون سرازیر میشن به طرفشون حرکت میکنم.

استتینم رو کمی بالا میبرم و به اسدی نیم نگاهی میندازم که ارشیا رو تقریبا مهار کرده.

کلاه سویی شرت ویهان رو از پشت میگیرم، به عقب میکشم و بینشون قرار میرم. تقریبا موفق میشم تا تماس دستاشون رو قطع کنم. وقتی کمی فاصله میوفته به عقب هولش میدم و جیغ میکشم :چه گوهی داری میخوری؟چته؟!چتههه؟

✨️𝕷𝖎𝖌𝖍𝖙𝖊𝖗✨️ |Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang