Harry

527 101 10
                                    


وقتی رسیدیم بیمارستان من حس مزخرفی داشتم. راستش این حسو میداد انگار که تو شکمم ی جنگ بزرگ بود. (وای کیوته). ما منتظر شدیم تا دکتر بیاد و معاینم کنه.

"لویی، من فک میکنم بهتره که بری، شاید کسی اینجا بشناستمون..." من سریع گفتم، یکم نگران بودم که کسی بیاد و چیزی بفهمه.

"من قرار نیست تنهات بزارم، بیبی. بزار هر چی میگن بگن." اون با لبخند گفت و پیشونیمو بوسید.

بعد از مدتی، دکتر ما رو صدا کرد و داخل رفتیم. من خیلی خوشحال بودم که لویی باهام اومد. من خیلی ترسیده بودم و اون خیلی مهربونه. راستش نمیدونم چه اتفاقی داره میوفته ولی اصلا شبیه یه مریضی عادی نیست.(منظورش اینه که نشونه هاشون شاید شبیه هم باشه ولی حسش بهش اینطوری میگه).

"خب اقای استایلز، مشکلتون چیه؟" دکتر ازم پرسید و منم براش توضیح دادم. اون جواب ازمایش هارو چک کرد اما چیزی متوجه نشد. همه چیز خیلی نرمال (طبیعی) بود.

"امروز چه مواد غذایی مصرف کردین؟ چیزی خوردین؟" اون پرسید در حالی که داشت دستش روی پیشونیش بود.

"عام من امروز یکم شیر، شکلات سیب زمینی و یه لیوان شراب خوردم." من با شک گفتم چون نمیدونستم چرا مهمه گفتنش.

"اوه، فهمیدم، اینو میبینی؟ این خطو ببین." دکتر روی اسکرین نشون داد و ما بهش نگاه کردیم.

"این یعنی تو به یه چیزی آلرژی داری." من نگاهش کردم و سرمو به نشونه نه تکون دادم. اخه من تا اون جایی که میدونستم به چیزایی که امروز خوردم آلرژی نداشتم و همیشه خیلی راحت همه چی میخوردم و مشکلی پیش نمیومد.

"ولی من همیشه همه چیز میخوردم و تا حالا این اتفاق نیوفتاده بود، این چطور و چرا اتفاق افتاده اخه؟" من پرسیدم.

"خب توضیحات مختلفی وجود داره. ولی خب من مطمئن نیستم کدوم رو بگم. بنظرم چیز جدی ای نیست و میتونی بری خونه و نگران نباش. فقط اینکه باید ببینی به چی حساسیت داری و دیگه اون رو مصرف نکنی، درسته؟ اگه بدتر شدی، یا بازم همچین اتفاقی برات افتاد، سریع خودت رو برسون اینجا. باشه؟" اون گفت و با اینکه از حرفاش چیزی نفهمیدیم سرمو تکون دادم.

وقتی رفتیم بیرون لویی دستمو گرفت و گونمو بوسید و به سمت ماشین رفتیم. "میدونی بیب، فردا قراره عکسمون رو توی اخبار بزارن... مثل همیشه." من خندیدم و میدونستم که اون درست میگه.

"بیا بریم خونه، بغل کنیم همو، ددی." اروم گفتم و اون سرشو تکون داد و لبخندی زد.

چند دقیقه بعد رسیدیم خونه و لویی به لیام مسیج داد که حالمون خوبه و چیز جدی ای نبوده، همه چیز اوکیه. وقتی رفتیم داخل خونه من سریع رفتم دستشویی تا مسواک بزنم و بوی بد دهنم از بین بره.

"چیزی میخوری بیبی؟" لویی از پایین داد زد و منم گفتم "نه."
"اوکی! وقتی کارت تموم شد بیا پایین، من فیلمو اماده میکنم."

بعد از اینکه دندونامو مسواک زدم، پایین رفتم و بغل لویی دراز کشیدم. اون خیلی کوچولو بود ولی من هنوزم دلم میخاست لیتل اسپون بشم. اون خیلی خوب بنظر می رسید و من بوسیدمش.

ما در حالی که فیلم پخش میشد، اروم اروم همو میبوسیدیم و این حس عالی ای داشت. هر بار که همو میبوسیدیم حس خوبی داشت اما این خاص بود، وای این خیلی سوییت (شیرین) و عاشقانه بود.

"دوست دارم" من گفتم و دستمو روی گونش کشیدم، "منم" اون داخل گوشم اروم گفت، و این باعث شد من پایین بدنم چیزیو احساس کنم. زما نبی معنی بود و هر دقیقه با اون برام بی نهایت میگذشت.

بعد از اون، ما بغل هم فیلم دیدیم.

————

"لویی." اروم گفتم و سعی کردم که بیدارش کنم. من داشتم روزنامه میخوندم که یهو هکس هودمون رو روی اولین صفحه روزنامه دیدم. اونا دقیقا همون لحظه که اون داشت گونمو میبوسید عکس گرفته بودن و این اصلا خوب نبود. فقط امیدوار بودم ما با این کار چیزیو خراب نکرده باشیم.

"چیشده، هزا؟" اون پرسید و من براش توضیح دادم. اون میدونست که چه اتفاقاتی قراره بیوفتن ولی هنوزم میترسید و میشد اینو از چشماش فهمید.

"خب، چی نوشته؟" اون پرسید و من شروع کرد به خوندن:

آیا این زوج(کاپل) جدید است؟

دیروز هری استایلز، مدل، و لویی تاملینسون، خواننده، با هم بیرون دیده شدند. اونا دست همدیگر رو گرفته بودند و همدیگرو می بوسیدند. ما از قبل میدونستیم که هری استایلز گی (همجنسگرا) است ولی لویی تاملینسون؟ کلی قلب قراره شکسته شه! و مودست منیجمت لویی راجب این چی داره که بگه؟ ما خیلی کنجکاویم.

"اونا خیی احمقن!" اون تقریبا بلند و با چشمای بسته گفت.

"اره ولی واقعا منیجمنت قراره چیکار کنه؟" من خیلی جدی پرسیدم. خب اره اونا کام اوت لویی رو ممنوع کرده بودن و الان این اتفاق افتاد. من ترسیده بودم. واقعا ترسیده بودم.

"اگه اونا باهام مشکلی داشته باشن، منیجرمو عوض میکنم، ولی خب اونا الان نیمتونن هیچ کاری کنن، میتونن؟" اون گفت و منو بغل کرد تا همو ببوسیم.

—————-

هااای✨
راستش میدونم که دیر شد
درگیر اردو مطالعاتی و امتحانا بودم
ببخشیدددد
@maddiesdiary

بوک جدبدمو خوندین؟ اگه نخوندید لطفا برید یه سر بهش بزنید:>
خیلی کیوته-
Metanoia

مرسیی و دوستون دارم💚

مراقب لبخند قشنگتون باشید
ووت و کامنت⭐️
-Maddie

Princess for Daddy | l.s. Mpreg (boyxboy)Where stories live. Discover now