3

17 4 1
                                    

ساعت از نیمه‌شب گذشنه است. چشمانم از رزی که پارسال بهت دادم سرخ تر است. به صفحه گوشی خیره شدم. منتظر پیغامت هستم.
پیغام‌های صوتی گذشته را پخش می‌کنم.

صدای گوش‌نوازت پخش می‌شود، قلبم می‌گیرد و اشک‌هایم سرپیچانه سرازیر می‌شوند.  می‌خندی. انگار خنجری در سینه‌ام فرو می‌رود و حتی ارواح به حال من می‌خندند.
بی تو سخت می‌گذرد. همه غذاها مزه کاغذ می‌دهند، همه بستنی‌ها پیش از موعد آب می‌شوند، و حتی باران شوق همیشگی‌اش را ندارد.

جانم، جانم، جانم؛ صدایت می‌کنم.
جانا، جانا، جانا؛ کجایی؟

بی تو مثل یک ساقه خاردار و خشک اینجا دراز کشیده‌ام. نفسم بند می‌آید. صدای هق‌هق در اتاق می‌پیچد.

قرار ما این نبود جانا.
قرار ما صدای زمزه تو به آهنگ‌های مورد علاقه‌ات بود، صدای خر و پف‌های ملایمت. قرار ما همیشه بود جانا. جانا.

The WaterWhere stories live. Discover now