9

5 1 0
                                    

دست خطت را گه‌گاهی روی کاغذ پاره ها اطراف خانه می‌بینم. جانا، حتی دست‌خطت هم بی‌مانند بود.

آبی یکتای من، خانه بی تو خیلی سرد است. نوک انگشتانم زرد، جا سیگاری پر، یخچال خالی، و تنها صدایی که به گوش می‌رسد صدای قل‌قل کتری و تکان خوردن عقربه‌های ساعت است.

ثانیه شمار احظات انتظار، لحظات سخت بی تو. لحظاتی که تنها چکیده‌شان فکر خودکشی و نبودن است. حیف که این لحظات هیچ پایانی ندارند، و من مجرب‌ترین منتظر دنیا شناخته شدم.

می‌دانی، جانم، گاهی به این فکر می‌کنم؛ آیا تو هم دلت برایم تنگ می‌شود؟ و آیا هیچ من از ذهن قشنگت عبور می‌کنم؟

The WaterWhere stories live. Discover now