در اولین نکاه، تمامم را داشتی.
بعد از ماهها تلاش، کمی ازت را به دست آوردم.جانم، بیا خانه.
بعد از کلی ماجرا، خنده، گریه، خوشی، ناراحتی، گمان کردم تمامت را دارم. و آبی عزیزم، خوب میدانم چه اشتباهی کردم.
مثل شنهای ساحلمان از لای انگشتانم سر خوردی. قبل از این که بدانم، پرده نمایش ما افتاده بود.
تماشاچیها سالن را ترک کرده بودند. تو نبودی. تنها من بودم. مثل پیری خمیده، خیره به زمین چوبی و خاکی. خیره به زمینی که تو هم رویش قدم میزدی. خیره به زمین ما.
خیره به یک خاطره. به یک احساس. به یک فرصت از دست رفته.