از پشت در شیشهای بالکن، به لی جنویی که سر تا پا مشکی پوشیده بود، چشم دوخت و عزمش رو جزم کرد تا دستگیره رو پایین بکشه.
چهار روز از زمانی که به ویلای پدربزرگ مارک اومده بودن، میگذشت و جمین با هر ثانیهای که سپری میشد، بیشتر از قبل به این نتیجه میرسید که تنهایی رو ترجیح میده.
جنو و همسرش رو عملاً زیاد نمیدید؛ چون تقریباً تمام زمانشون رو بیرون از خونه میگذروندن و جمین میتونست سر و صدای حاصل از ورودشون رو بعد از ساعت دوازده نیمه شب، بشنوه.
تن و جانی بر خلاف تصور همه، حضور پیدا کردن و در تمام طول زمان حضورشون، به وضوح همدیگه رو نادیده میگرفتن.
البته که جمین کاملاً از این وضعیت خرسند بود؛ چون میدونست که مکالمهی اون دو نفر، به طور حتم منجر به دعوا میشه.
به شدت خوشحال بود که کانگ رینا و جنو معمولاً جلوی چشمش نیستن. نمیخواست دروغ بگه؛ این لعنتی واقعاً سخت بود.
دیدنشون کنار هم براش سخت بود؛ اما به خودش اجازهی اعتراض نمیداد.
به از دور تماشا کردنشون راضی بود.
نفس عمیقی کشید و وارد فضای بالکن شد و با ورودش، نسیم ملایمی صورتش رو نوازش کرد.
فقط دنبال یه بهانه بود تا دوباره باهاش همصحبت بشه.
با قدمهای نرمی، خودش رو به کنار پسر بزرگتر رسوند و دستهای یخزدهش رو روی نرده قرار داد.
"هنوزم سیگار میکشی؟ فکر میکردم ترک کردی."
جنو سیگارش رو روی نرده خاموش کرد و باعث شد تا پسر کوچکتر در دلش، لبخندی به این صحنهی آشنا بزنه.
"کرده بودم."
از لا به لای موهای مشکی و بهم ریختهی روی چشمهاش، به پسر در کنارش، نگاه کرد.
"ارادهت رو تحسین میکنم."
با شنیدن صدای خندهی خستهی جنو، قلبش گرم شد و ادامه داد.
"همسرت اهمیتی نمیده که چقدر آسیب ببینی؟"
پسر بزرگتر با لحن یکنواختی گفت.
"طوری رفتار نکن که انگار نگرانمی."
سرش رو با شرمندگی پایین انداخت. چطور میتونست به خودش اجازهی به زبون آوردن این حرف رو بده؟
بعد از چند دقیقهای که به سکوت سپری شد، سرانجام به حرف اومد.
"چند ماه پیش دقیقاً در همین مکان و همین فاصله، ایستاده بودیم. چقدر زود همه چیز عوض شد."
این درست حسی مثل دژاوو، داشت.
لبخندی روی لبهاش نقش بست و با ملایمت گفت.
YOU ARE READING
𝙂𝙤𝙣𝙚 2 | 𝙉𝙤𝙢𝙞𝙣
Fanfiction⊰ 𝘔𝘢𝘪𝘯 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦: 𝘕𝘰𝘮𝘪𝘯 ⊰ 𝘚𝘪𝘥𝘦 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦: 𝘑𝘰𝘩𝘯𝘵𝘦𝘯 ⊰ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦: 𝘈𝘯𝘨𝘴𝘵, 𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦, 𝘋𝘳𝘢𝘮𝘢 "عشق چیزی نیست که دکمهی پایان یا خروج داشته باشه. تو نمیتونی در یک لحظه تصمیم بگیری که همه چیز رو تموم کنی و بعد احسا...