بیحوصله با پاش روی زمین ضرب گرفت و نگاه خستهش رو روی تک تک چهرههای ناشناس حاضر در عمارت لی، چرخوند.
حتی نمیتونست لوکا رو پیدا کنه و وضعیتش، واقعا اسف بار بود.
البته که خودش انتخاب کرد تا از بقیه فاصله بگیره و توی شلوغی نباشه؛ اما حالا که کنار راه پله ایستاده بود، تا حدی از بابت تصمیم احمقانهش، افسوس میخورد.
"چرا نرفتی پیش بقیه؟"
با شنیدن صدای لی جنو درست در کنار گوشش، پوزخندی روی لبهاش نقش بست و نوشیدنیش رو سر کشید.
"همسرت اجازه میده که با من صحبت کنی؟ اگه ببینه چی؟"
پسر بزرگتر تقریبا نالید.
"اوه، لطفا!"
از گوشهی چشم، نگاهی بهش انداخت و با لحن تمسخر آمیزی، گفت.
"البته اون در هر صورت فکر میکنه که من سعی دارم تا مخت رو بزنم. فکر نمیکنم تفاوت چندانی داشته باشه."
و شنید که اون چطور نفسش رو با صدا، بیرون داد.
"رینا فقط...یه مقدار حساسه. تو دوست پسر سابقمی؛ بهش حق بده."
شونهای بالا انداخت و گیلاس خالی شدهش رو روی میزی که در کنارش قرار داشت، گذاشت.
"فکر میکردم از جمعهای شلوغ و پر سر و صدا بیزاری. انتظار نداشتم که تولد یک سالگی پسرت رو در اینجا برگزار کنی."
جنو با خستگی پلک زد.
"مادرم اصرار داشت که اولین تولدش خارق العاده باشه و تعریفش از این کلمه، یه همچین چیزیه. البته که رینا هم خیلی از این موضوع استقبال کرد."
لبخند کجی زد و ابروهاش رو بالا انداخت.
"مثل تولد هجده سالگی من؟"
پسر بزرگتر با اضطراب به سمتش چرخید و دیدن اون حالت چهرهی مضحک و ترسیده، براش بیش از اندازه کافی بود.
تک خندهای کرد و گفت.
"اوه، نگران نباش! قرار نیست با گند زدن به تولد هنری، ازت انتقام بگیرم."
جنو بدون به زبون آوردن جملهای برای ادامهی بحث، به مدت چند دقیقه سکوت کرد و بعد با تردید پرسید.
"با لوکا...خوشحالی؟"
ناباورانه به طرفش برگشت و گفت.
"اینکه تو این سوال رو بپرسی واقعا عجیبه؛ اما جوابت رو میدم. تا به حال هیچوقت کنار یک نفر به این اندازه احساس خوشحالی نمیکردم."
دوست پسر سابقش مقداری مکث کرد و بعد از کلنجار رفتن با خودش، سوال کرد.
"دوستش داری؟"
YOU ARE READING
𝙂𝙤𝙣𝙚 2 | 𝙉𝙤𝙢𝙞𝙣
Fanfiction⊰ 𝘔𝘢𝘪𝘯 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦: 𝘕𝘰𝘮𝘪𝘯 ⊰ 𝘚𝘪𝘥𝘦 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦: 𝘑𝘰𝘩𝘯𝘵𝘦𝘯 ⊰ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦: 𝘈𝘯𝘨𝘴𝘵, 𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦, 𝘋𝘳𝘢𝘮𝘢 "عشق چیزی نیست که دکمهی پایان یا خروج داشته باشه. تو نمیتونی در یک لحظه تصمیم بگیری که همه چیز رو تموم کنی و بعد احسا...