نمیدونست که دقیقا چند ماه، از جدایی جنو و کانگ رینا میگذره.
در واقع، حساب تک تک روزهایی که در کنارش میگذروند، از دستش در رفته بود و تمام این روزها و لبخندهای ظاهری، هرگز نمیتونستن اون آرامشی که در گذشته در کنارش داشت رو بهش برگردونن.
شاید از بابت زمان زیادی که از اون دورانها میگذشت بود و باید رفته رفته بهش عادت میکرد.
سرش رو روی شونهی پسر بزرگتر جابهجا کرد و نگاهش رو از صفحهی تلویزیون، گرفت.
بعد از فرو بردن حجمی از هوا به ریههاش، با تردید و صدای آرومی، سوالی که ذهنش رو به خودش مشغول کرده بود رو، پرسید.
"دلت برای هنری تنگ شده؟"
و مطمئن بود که اون به هیچ عنوان انتظار این سوال رو نداشت.
جنو با لحنی تدافعی و جدی، بدون اینکه جهت نگاهش رو عوض کنه، جواب داد.
"چرا این رو میپرسی؟"
کمی از پسر بزرگتر فاصله گرفت و با صاف نشستنش، توضیح داد.
"منظورم اینه که...محض رضای خدا! خودت هم خوب میدونی که منظورم چیه. تو پدر بیولوژیکیش محسوب میشی و با وجود اینکه رابطهی خوبی با رینا نداشتی، باز هم اون پسرت بود و بعید میدونم که وابستگی عاطفیای نسبت بهش نداشته باشی. نمیخوای باور کنم که حتی ذرهای دلتنگش نیستی؟"
و لعنت بهش که احساس مزخرف توجیه کردن خودش برای پسر بزرگتر، هنوز هم تنهاش نمیذاشت.
ماهها بود که در کنارش زندگی میکرد و انگار هنوز هم توان اطمینان کردن بهش و یا درک کردنش رو نداشت.
به محض به پایان رسیدن جملهش، تونست نگاه کلافهی دوست پسرش رو ببینه و بعد، صدای خستهش به گوش رسید.
"تو خودت هم خوب جواب این سوال رو میدونی."
آهسته، سرش رو پایین انداخت و مشغول بازی کرد با انگشتهاش شد.
"متاسفم."
"منظورت چیه؟"
با لحن ضعیفی که به سختی میشد متوجهش شد، زمزمه کرد.
"پنج ماهه که نتونستی ببینیش و همهی اینها تقصیر منه."
پسر بزرگتر نفسش رو با حرص بیرون داد و بلافاصله بهش نزدیک شد و با قاب کردن دستهاش در دو طرف صورتش، اون رو مجبور کرد تا به سمتش برگرده.
"هی! من رو نگاه کن."
نگاه مضطربش رو تا چشمهای جنو بالا آورد و توضیح داد.
"فقط...فقط اگر من نبودم...هیچکدوم از این اتفاقات، هرگز رخ نمیدادن و تو میتونستی الان کنارش باشی."
YOU ARE READING
𝙂𝙤𝙣𝙚 2 | 𝙉𝙤𝙢𝙞𝙣
Fanfiction⊰ 𝘔𝘢𝘪𝘯 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦: 𝘕𝘰𝘮𝘪𝘯 ⊰ 𝘚𝘪𝘥𝘦 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦: 𝘑𝘰𝘩𝘯𝘵𝘦𝘯 ⊰ 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦: 𝘈𝘯𝘨𝘴𝘵, 𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦, 𝘋𝘳𝘢𝘮𝘢 "عشق چیزی نیست که دکمهی پایان یا خروج داشته باشه. تو نمیتونی در یک لحظه تصمیم بگیری که همه چیز رو تموم کنی و بعد احسا...