-1-

416 88 80
                                    

ووت و کامنت یادتون نره ~𝑉
_________________

"اداره پلیس"

فنجون قهوش رو سر میکشه و روی میز کاریش قرار میده تا با دقت تمام مشغول برسی امور اداریش بشه

به صفحه کامپیوتر نگاه میکرد که تو همون حال چشماش به سمت ساعت میچرخه، 5 صبح بود !

با خستگی کش و قوسی به بدنش میده و بعد نفس عمیقی میکشه که یهو گزارشی از سوی همکارش به سمتش پرت میشه و میگه:

_بهتره یه نگاهی به پرونده جدید بندازی

ریوجین: لعنت به تو مینگیو!

ابروهاشو به هم گره میزنه و معترضانه میگه‌.

مینگیو: من چیکار دارم؟!! چرا منو لعنت میکنی؟؟!

با حرص نفسش رو بیرون میده و با جدیت به گزارشی که همکارش برای اون اورده بود نگاه میندازه و میگه:

ریوجین: خب یه توضیح کلی در موردش بده

مینگیو: از سوی خونواده چویِ

ریوجین چشماش رو ریز میکنه و جدی میگه.

ریوجین: دوباره؟ باز چیشده؟

مینگیو: چند شب قبل جثه خونین دختر چوی بوم‌هان تو وان خونشون دیده شد حدس میزدن خودکشی کرده و خب بعد اون حادثه ما اونجا بودیم اگه یادت باشه ، این دفعه برادر چوی بوم‌هان گزارش داده که دخترش بعد از اون اتفاق غیبش زده

با شنیدن این مدتی خشکش میزنه

ریوجین: اسمش چیه؟

مینگیو: چوی جیسو ولی صداش میکنن لیا مخفف جولیا، پدرش گفت دقیقا سه روز قبل از تولدش غیبش زد، و من حس میکنم این ماجرا ربطی به خودکشی دختر عموش داره.

ظاهرا قرار نبود دردسر و مشکلات تو خونواده چوی تموم بشه! از طرفی گزارش های مختلف راجب سرقت و دزدین املاکشون و از طرفی مرگ ناگهانی دختراشون واقعا قضیه رو پیچیده تر و ترسناکتر کرده بود!

مینگیو: معلوم نیست این نفرین کی قراره تموم شه.

ریوجین با شنیدن این نیشخندی میزنه و همونطور که به کاغذ های رو میز نگاه میکنه جدی میگه.

ریوجین: نفرینی وجود نداره،اینا همش خرافاته و قطعا یه دلیل منطقی پشتش هست.

مینگیو کنارش رو صندلی میشینه و با لحن خاصی میگه.

مینگیو: اصلا با عقل جور در نمیاد! به یاد ندارم که چوی ها تا حالا دختری داشتن که 19 سالگی رو رد کرده باشه، همشون به طرز عجیبی تو این سن میمیرن!

𝟏𝟗 - ⇢𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉حيث تعيش القصص. اكتشف الآن