-16-

169 65 46
                                    

ووت و کامنت یادتون نره ~𝑉

_________________

⚠️SMUT⚠️
کلید رو تو در خونه میچرخونه و با هم دیگه  وارد میشن که لیا سریع میگه.

لیا: راستش فکر نمیکردم به این زودی برگردم، حتی به مامانم هم زنگ نزدم.

این رو میگه و به طرف اتاقش میره که ریوجین میپرسه.

ریوجین: چرا باید به مامانت زنگ میزدی؟

لیا: اینو ولش کن، تو هنوز بم نگفتی چرا ماشین نداری، چرا همش مینگیو تو رو میرسونه؟

با دستش سرش رو میخارونه و بعد با تریدید میگه‌.

ریوجین: مامانم همیشه بهم میگفت تو راننده خوبی نمیشی، و الان یه طور باورم شده.

لیا ابروهاشو به هم گره میزنه و بعد با بهت میگه.

لیا: این دیگه چه دلیل مزخرفیه؟

ریوجین: آره میدونستم به خاطره این قراره مسخرم کنی.

لیا: فکر کنم به رانندگی علاقه نداری زیاد.

ریوجین: همینطوره

لیا به نشونه متوجه شدم سری تکون میده و بعد وارد اتاقش میشه اما قبل از اینکه در رو ببنده ریوجین میگه.

ریوجین:جولیا من وسایلم رو دوباره تو اتاقم چیدم، راستش رو بخوای دیگه راحت نیستم تو اتاق مهمون بخوابم به خاطره همین برگشتم اتاقم.

لیا: هوم مشکلی نیست با هم میخوابیم پس

با شنیدن این چشماش گشاد میشه و سریع میگه.

ریوجین: وایسا چی؟..منظورم این نبود!!

لیا: دیگه دیره

با یک چشم به هم زدن سریع  لخت میشه ، به طرف تخت میره ،خودش رو روی اون پرت میکنه  و بعد پتو رو روخودش میندازه و با لحنی که قصد داشت حرصش بده میگه.

لیا: شبت به خیر ریوجین

چشماش رو میبنده و ریوجین رو تو همون حال بهتزده قرار میده.

ریوجین: الان چی شد؟

...

نیمه شب بود و هنوز نتونسته بود بخوابه، خیلی دلش میخواست به اتاق مهمان برگرده اما تخت خودش رو به هر تخت دیگه ای ترجیح میداد حتی اگه مجبور بود کنار یه دختر کاملا لخت بخوابه

𝟏𝟗 - ⇢𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉Where stories live. Discover now