- 4 -

257 79 58
                                    

ووت و کامنت یادتون نره ~𝑉
_________________

"کافه"

ساعت 00: 19 بود و مینگیو طبق معمول دیر کرده بود ،تنها تو کافه نشسته بودم و به قهوم  سرد شدم نگاه میکردم و فکرم همچنان به حرفای اون خدمتکار مشغول بود.

*F.B*

داشت گریه میکرد و چهرش نشون میداد که خیلی حرفا برای گفتن داره پس صبر کردم تا خودش حرف بزنه که بالاخره بعد مدتی اشکاشو پاک میکنه و میگه:

_تقصیر من نبود،قسم میخورم به من ربطی نداره

ریوجین: چرا دروغ گفتی.

خدمتکار: تهدیدم کرد

ریوجین: کی؟

دوباره شروع میکنه به اشک ریختن،سعی میکنم آروم باشم پس با لحن ملایمی میپرسم.

ریوجین: هی..اسمت جی‌وون بود درسته؟ به من اعتماد کن هر تهدیدی که شدی رو فراموش کن اگه حقیقت رو به ما بگی ما ازت محافظت میکنیم

ظاهرا با حرفم آروم شده بود چون سریع اشکاش رو پاک میکنه و میگه:

_وقتی..وقتی در اتاق رو باز کردم ، صدای شر شر آب رو شنیدم که از حموم میومد،خانم جوون رو چند بار صدا زدم ولی جوابمو نمیداد،

به خاطره همین ایستادم پشت در، دوباره چند بار صداش زدم ولی بازم جواب نمیداد..به خاطره همین،

تصمیم گرفتم در رو باز کنم

و اون صحنه رو دیدم، خون ریخته بود رو زمین،میخواستم داد بزنم ولی بعد فهمیدم خودش تنها نبود،یه نفر جلوی دهنم رو گرفت،و بعد بهم گفت اگه چیزی در موردش بگم پیدام میکنه و خودم و تمام اعضای خونوادم رو میکشه

Rất tiếc! Hình ảnh này không tuân theo hướng dẫn nội dung. Để tiếp tục đăng tải, vui lòng xóa hoặc tải lên một hình ảnh khác.

و اون صحنه رو دیدم، خون ریخته بود رو زمین،میخواستم داد بزنم ولی بعد فهمیدم خودش تنها نبود،یه نفر جلوی دهنم رو گرفت،و بعد بهم گفت اگه چیزی در موردش بگم پیدام میکنه و خودم و تمام اعضای خونوادم رو میکشه

دستمال کاغذی رو جلوش میگیرم تا بتونه اشکاش رو پاک کنه و بعد میپرسم:

_تونستی ببینیش؟

𝟏𝟗 - ⇢𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ