- 3 -

229 75 53
                                    

ووت و کامنت یادتون نره ~𝑉
_________________

( Ryujin )

وقتی 10 سالم بود پدرم بر اثر سقوط هواپیما فوت میکنه،

*پدرش خلبان بوده*

از طرفی نبود پدرم و از طرفی خرج و مخارجی که رو دوش مادرم افتاده بود ، برای هیچ کدوممون آسون نبود، شب ها وقتی مادرم از سر کار بر میگشت میرفت تو اتاق و در رو محکم پشت سرش میبست تا گریه هاشو نبینم و نشنوم ولی نمیدونست که من میتونستم حس کنم ، درد مادرم رو حس میکردم، اون هیچ وقت راضی نمیشد راجب شغلش چیزی بدونم و هر وقت این سوال رو ازش میپرسیدم موضوع رو سریع عوض میکرد،درسته

مادرم از من پنهون کاری زیاد میکرد!

مدتی میگذره و بعد از چند سال بالاخره با کمک پولی که مادرم از کار جدیدش (اونطور که خودش میگفت)جور کرده بود تونستیم خونمون رو بفروشیم و یه خونه جدید تو سوئل بخریم، خونمون اونقدرها بزرگ نبود ولی برای ما دو نفر کافی بود و من از این موضوع خوشحال بودم،بالاخره میتونستیم خارج از اون فضایی که توش بودیم زندگی کنیم.

_اوما گردنت چیشده.

رو میز غذاخوری نشسته بودیم که مادرم دستی رو جای کبودی میکشه و مِن مِن کنان میگه.

_ اوه این چیزی نیست عزیزم،احتمالا به یه جایی خورده ولی خوبم.

خب من احمق نیستم، و منتظر نبودم راستشو بهم بگه، اگه وارد رابطه ای شده باشه مشکلی نداره این زندگی خودشه و این حق رو داره، ولی،

اینکه راجب همه چیز ازم پنهون کاری کنه متنفرم.

فکر میکردم همه چیز قراره خوب پیش بره،و حتی تصمیم داشتم برای جشن فارق التحصلیم و همزمان گرفتن گواهی رانندگیم ، یه سفر بریم گیونگجو،ولی بعضی وقتا اتفاقاتی برامون پیش میاد که کل زندگیمون رو تغییر میده..

_م-ما-مامان؟

مامانم تو وان خونمون خودکشی کرده بود،اونم درست روزی که کلی برای سفرمون برنامه ریخته بودم‌.‌‌‌.‌‌‌‌.

همه چیز عوض شد

چهار سال گذشت و تو این مدت تونسته بودم به مدت یک سال و نیم تو اداره پلیس به عنوان کارآگاه کار کنم،نمیتونم بگم شغل رویایم بود اما در آمد خوبی برام داشت.

مینگیو:‌ ریوجین

در حال نوت برداری بودم که با صدای مینگیو به طرف صحنه جرم میرم.

𝟏𝟗 - ⇢𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉Where stories live. Discover now