ووت و کامنت یادتون نره ~𝑉
_________________
کل لباساش رو از تنش در اورده بود و لخت مادر زادی رو به روی آینهام در حال شونه کردن موهاش بود.
اولش متوجه ورودم نشد اما به محض شنیدن صدام و هول شدنم سریع نگاهش رو به من میدوزه.
ریوجین: ودفاک!!! این چه وضعشه برو لباس بپوش!!
لیا: وات!! تو بدون اجازه اومدی تو اتاقم، من همین شکلی میخوابم!
ریوجین: چی واسه خودت زر زر میکنی! این اتاقه منه! از اولشم بت گفتم اتاقت اتاق سمت چپیِ نه راستی!
طول مدت سرم رو پایین نگه داشته بودم و حرف میزدم که تو همون حال صداش رو دوباره میشونم.
لیا: آره میدونم ولی زیادی تختش کوچیک بود،اصلا هم راحت نبودم به خاطره همین اومدم اتاق تو.
ریوجین: باشه این منطقیه و میتونستی قبلش با من هماهنگ کنی اما تنها چیزی که الان درک نمیکنم اینکه چرا لختی !؟
لیا: اوه گااد!! واقعا اینقدر برات عجیبه که یه نفر لخت بخوابه؟ لخت میخوابم چون به خوابم کمک میکنه و احساس راحتری دارم بماند که فواید لخت خوابیدنم زیاده
با بی حوصلگی و بدون اینکه نگاهم به اون بر خورد کنه به طرف کمدم میرم و لباسام رو جمع میکنم.
ریوجین: بیخیال میرم اون اتاق
لیا: اوکی چرا داری به من میگی؟
ریوجین: که یهو تو اون یکی اتاق لخت پیدات نشه!
اینو میگم و همراه لباسام از اتاقم خارج میشم.
کل صورتم سرخ شده بود و قلبم تند تند میزد،این اولین بار بود تو عمرم اینقدر خجالت میکشیدم.
ریوجین: چه اتفاقی داره برام میوفته ودف
....
_____________________
"روز بعد"قرص ها رو روی میز قرار میده و جدی رو به چوی بومهان که دست به سینه نشسته بود میگه.
مینگیو: اخیرا اینو تو کشوی دخترتون پیدا کردیم.
بومهان به حالت سوالی به قرص ها نگاه میندازه و میپرسه.
بومهان: اینا چه کوفتیه.
مینگیو: قرص های ال دی( ضد بارداری )
YOU ARE READING
𝟏𝟗 - ⇢𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉
Fanfictionدخترای خونواده چوی تو سن 19 سالگی میمیرن! خیلی ها فکر میکنن این یه نفرینه و هیچ کس نمیدونه این وضعیت قراره تا کی ادامه داشته باشه. _________________________________________ 𝐆𝐄𝐍𝐑𝐄:رازآلود-جنایی-پلیسی 𝐂𝐎𝐔𝐏𝐋𝐄:جینلیا 𝐂𝐎𝐍𝐈𝐓𝐈𝐎𝐍: پایان...