بعد از اینکه رفتن لبخند تیونگ هم از بین رفت و اخم جاش گرفت
باید جمین پیدا میکرد.قبل از اینکه دنبال جمین بگرده به اتاق جیس رفت.
در و آروم باز کرد تا ببینه جیس تو چه وضعیه که با دیدن جمین روی صندلی کنار جیس چشماش گرد شد
چراغ خاموش بود و جمین به جیسونگ که آروم خوابیده بود زل زده بود،انقدر تو فکر فرو رفته بود که حتی با وجود باز شدن در هم متوجه چیزی نشده بود.تیونگ آروم لب زد:جمینا
جمین با شنیدن اسمش به طرف صدا برگشت،با دیدن تیونگ آروم از روی صندلی بلند شد و به طرف تیونگ رفت.
جمین:بریمهر سه توی اتاق کار تیونگ جمع شده بودن.
تیونگ:خب میشنوم...
و منتظر به منیجر نگاه کرد.
منیجر شیم سرش رو پایین تر برد،باید حقیقت رو بهشون میگفت؟! اما زندگی خودش چی!!تیونگ با جدیت شروع کرد:ما میدونیم یه اتفاقایی داره برای جیس میوفته که به تو مربوطه،نمیدونم تهدیده!سواستفاده یا هر چیز بدتر دیگ ای،گفتم که فقط میدونیم به تو ربط دارن.
مکث کرد گفتن این حرفا سخت بود اما الان مهم نبود.
تیونگ:تو بهش صدمه زدی؟منیجر به سرعت سرشو بالا اورد شوکه و ترسون تکرار کرد:نه..نه آخه من چرا باید همچین کاری باهاش بکنم؟!
جمین سعی میکرد خودشو کنترل کنه:اگه تو نبودی پس کی بوده؟چرا حرف نمیزنی؟میخوایی تو دردسر بیوفتی؟!
تیونگ متوجه گوشای منیجر که هر ثانیه سرخ تر میشدن شد.
منیجر شیم لبشو گزید،اون هیچوقت نمیخواست همچین اتفاقی برای جیسونگ بیوفته،اون خودشم یجورایی گیر افتاده بود
شاید اگر تعریف میکرد میتونستن یه کار بکننتیونگ دستشو روی میز کوبید:شیم شیی!!
منیجر با شنیدن صدا از جاش پرید و کلمات بدون فکر از دهنش خارج شد :کسی که اون بلاهارو سرش آورده من نبودم
خا..خانم میناشی بودن.در عرض چند ثانیه چشمای جمین و تیونگ جوری گرد شده که هرلحظه ممکن بود از حدقه بزنن بیرون.
جمین فریاد زد:هیچ معلومه چی میگی؟
روبه تیونگ ادامه داد و انگشت اشارشو سمت منیجر کشید:داره دروغ میگه،مطمئنم میخواد از خودش دفاع کنه.
منیجر دستاشو رو پیشونیش فشار داد:خواهش میکنم وارد این موضوع نشید
از جاش بلند شد و مقابل تیونگ ایستاد با صدای ارومی شمرده ادامه داد:اگر نمیخوایید کسی آسیب ببینه خودتون قاطی این ماجرا نکنید،به جمین نیم نگاهی انداخت: فقط اینو بدونید که من تلاشم رو کردم اما نتونستم... نتونستم کاری کنم
سرش رو به پایین خم شد و به سمت در رفت اما با شنیدن اسمش ایستاد
تیونگ:صبر کن لطفاً
به جمین شوکه شده نگاهی انداخت و رو به منیجر ادامه داد:شاید بتونی بهمون کمک کنی.__________
با شنیدن زنگ گوشیش چشماشو به سختی باز کرد انگار بهشون چسب زده بودن،گوشی رو از میز کنارش برداشت و بدون نگاه کردن ب شماره جواب داد:بله؟
در جواب صدایی نیومد اخم کرد:الو بله؟؟
:سلام عزیزم
صدای تیزش باعث شد چشماش باز بشه و پتو رو تو مشتش بگیره
مینا که سکوت جیس رو دید ادامه داد:حالت بهتره؟
جیس بازم چیزی نگفت
مینا سعی کرد نرم تر صحبت کنه:میدونم چه اتفاقی افتاده عزیزم خیلی نگرانتم همش تقصیر اون منیجر بی عرضس مطمئن باش تنبیه میشه..
جیس وسط حرفش پرید:تقصیر اون نیست
صداش خش داشت
مینا لبخندی زد:باشه..باشه پس خوب استراحت کن اصلا به چیزی فکر نکن نگران کلاس و تمرینم نباش،خودم همه چیزو درست میکنم
باشه؟جیس بدون هیچ فکری سرشو آروم تکون داد انگار که مینا میتونه اونو ببینه
یعنی داشت به اوضاع عادت میکرد؟!
مینا زمزمه کرد:آفرین پسر خوب
تماس رو قطع کرد و روی صندلی ولو شد زیر لب گفت:خب میریم برای روش بعد.____________
ووت یادتون نره🌱💚
YOU ARE READING
𝑯𝒊𝒅𝒅𝒆𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏
Fanfiction𝑻𝒚𝒑𝒊𝒏𝒈.. با چشمای گرد شده بخاطر ترس، به زن خیره شده بود،تقلا برای رهایی بی فایده بود.. مینا نیشخندی زد،سرشو نزدیک برد و کنار گوشش با لحنی ترسناک زمزمه کرد:میدونی عزیزم بعضی وقتا تو زندگی تنها چیزی که برات میمونه،انتخاب های سمی و زشت هستن.. قهق...