12

36 15 2
                                    

با صدای تقه هایی که پشت سر هم به در کوبیده میشد چشماش رو باز کرد هنوز خوابش میومد ولی انگار وقتی نمونده بود و قرار نبود هیچکدوم از هیونگا بهش رحم کنن

جیسونگاا‌..آماده شدی؟؟

با شنیدن صدای چنلو نچی گفت و عصبی پتو رو از روی خودش پرت کرد کنار

دارم میاام فقط باید گوشیمو پیدا کنم
از جاش بلند شد و به طرف کمد رفت،اون هنوز لباس هم نپوشیده بود
ادامه داد: تو برو منم زود میام

صدای آه کشیدن حرصی چنلو رو از پشت در شنید و بعد هم صدای پاش که از در اتاق دور میشد

لباس پوشید و وسایلشو برداشت
بندای کفششو انقدر محکم گره زد که پاش درد گرفت
به سمت آیینه رفت و به موهای فندقی رنگش خیره شد زیرلب شروع کرد به غرغر:چرا باید حتما امروز میرفتیم تفریح اخه..اهه
تازگیا خوابیدن شده بود بهترین راه حلش برای ادامه دادن، چون وقتی میخوابید دیگه از اتفاقات بیرون خبری نبود چیزای بد براش پیش نمیومد پس اکثر وقتا می‌رفت تو اتاق و فقط میخوابید، حتی با هچان گیم نمی‌زد و پیش بقیه هم نمیخوابید
و بقیه فکر میکردن بخاطر سنش و تغییرات جسمی انقدر خوابالود شده و واقعا بهش نیاز داره ولی خب..

سرشو تکون داد و قبل اینکه کس دیگه ای بیاد سراغش از اتاق زد بیرون.

آخر هفته بود و تصمیم گرفته بودن که باهم برن تفریح مثل اینکه قرار بود برن باغ ویلایی یا یه همچین چیزی
این موضوع خیلی برای جیس مهم نبود و حتی نمیدونست چه موقع با این تصمیم موافقت کرده بود، به هرحال تیونگ و بقیه فکر میکردن به این استراحت نیاز دارن پس..
حدود یک ماه از  ماجرای بیمارستان و داستانای بعدش گذشته بود و ظاهراً همه چی آروم بود، چیزی که برای جیس عجیب بود اینکه کسی در مورد اون روز حرف نمیزنه، انگار که بقیه طلسم شده بودن
هرچند بازم جیس از روش جدیدش استفاده میکرد: ‌
در مورد چیزی فکر نمی‌کرد.

با صدای ارومی صبح بخیر گفت و کنار جنو ایستاد.

:خب آقای مکنه هم تشریف اوردن

جانی گفت و جلوتر از همه راه افتاد: زودتر بچه ها یکم دیر شده
به سمت ماشین رفتن و جانی ادامه داد: بعضی از بچه ها نتونستن بخاطر برنامه کاری بیان پس بیایید بجای اونا هم خوش بگذرونیم،بالاخره باید از فرصت استفاده کرد دیگه

جنو با ناراحتی روبه تیونگ گفت: کاش دویونگ هیونگ هم میتونست بیاد

تیونگ به بازوش زد:دفعه بعد حتما میاد.

هچان و رنجون داشتن در مورد یچیزی در گوش هم پچ پچ میکردن و جمین هم طبق معمول صبح آمریکانو  میخورد و به بیرون نگاه میکرد

جیس سرشو چرخوند و داخل ماشینو نگاه کرد،خبری از منیجر نبود، مارک که کنارش نشسته بود اهمی کرد و میخواست چیزی بگه اما با دیدن جیس که هندزفری هاشو گذاشت تو گوشش تا آهنگ گوش بده حرفشو خورد و چند لحظه بهش نگاه کرد
نفس عمیقی کشید و سرشو به پشت صندلی تکیه داد، چرا حس میکرد این کارش عمدی بود؟!

𝑯𝒊𝒅𝒅𝒆𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏Where stories live. Discover now