چنلو متعجب به بازوی جیسونگ زد:یعنی چی؟
خب چی بهت گفت؟
بقیه هم منتظر به جیس زل زدن.جیسونگ لیوان شیر و سر کشید و سعی کرد خودش رو بیخیال نشون بده:چیز خاصی نگفت، در مورد قرار داد بود.
مکث کرد و موهاشو از روی پیشونیش کنار زد:خودمم نمیدونم چرا واسه همچین کاری حتما باید باهام ملاقات میکرد.
چنلو ناامید خودشو روی صندلی ولو کرد،انتظار چیز جالب تری داشت.
رنجون با شوخی گفت:حالا چرا میکاپ کردی؟اینطوری میخوایی موقع رقصیدن هم جذاب به نظر برسی؟
جیسونگ خندید و سرشو پایین انداخت:هیونگ،تو که میدونی من در هر حالتی جذابم!
رنجون معترضانه داد زد:یاااا انقدر از خودراضی نباش.
همه خندیدن،جیسونگ به جمین نگاهی انداخت
به جیسونگ زل زده بود،عجیب بود که چیزی نمیگفت نکنه به چیزی شک کرده بود؟!نگاهش رو از جمین گرفت و آب دهنشو قورت داد.
وارد اتاق رقص شدن،دور تا دور اتاق آیینه بود و هرجا که نگاه میکردن یکی از خودشون رو میدیدن.
با پخش شدن آهنگ همه سر جای خودشون قرار گرفتن و همینکه میخواستن شروع کنن در اتاق با شدت باز شدو جیغ هچان توی اتاق پیچید:چطور میتونید بدون دنسر جذابتون اینکارو انجام بدین؟واقعا که!!
مارک و تیونگ با خنده پشت سرش وارد شدن،هچان دوید طرف رنجون و سعی کرد بغلش کنه اما رنجون غر زد:ولم کن
تازه داشتم یه نفس راحت میکشیدم،چرا انقدر زود برگشتی؟هچان:رنجونااا داری دلمو میشکنیاا
بعد این حرفش بالاخره موفق شد خودشو به رنجون بچسبونه.تیونگ نگاهشو از بقیه گرفت و سمت بقیه رفت.
تیونگ:حالتون خوبه؟شروع که نکرده بودین؟جنو:نه داشتیم یکم وقت تلف میکردیم که مارک و هچانم برسن.
تیونگ سرشو تکون داد و به جمین نگاه کرد،حواسش جای دیگه ای بود و روی یچیز دیگه زوم بود
نگاهشو دنبال کرد و به جیسونگ رسید که داشت آب میخورد.گلوشو صاف کرد:جیسونگا
جیس به طرف صدا برگشت،حتما اونم قضیه ملاقات با مینا رو فهمیده بود
لعنتی دروغ گفتن به تیونگ یکم سخت تر از بقیه بود.به طرفش رفت:خوبی هیونگ؟
تیونگ لبخندی بهش زد و سریع دستش رو کشید و لپشو آروم کشید
اما با صدای دردناکی که جیسونگ درآورد دستش رو سریع عقب کشید و متعجب بهش نگاه کرد،مطمئن بود انقدر سفت لپشو فشار نداده بود.جیسونگ لپشو گرفته بود و اخمو شده بود،نگاه سوالیه تیونگ و که دید خودشو جمع کرد:اه..چیزی نیست هیونگ فقد دندونم یکم درد میکنه.
KAMU SEDANG MEMBACA
𝑯𝒊𝒅𝒅𝒆𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏
Fiksi Penggemar𝑻𝒚𝒑𝒊𝒏𝒈.. با چشمای گرد شده بخاطر ترس، به زن خیره شده بود،تقلا برای رهایی بی فایده بود.. مینا نیشخندی زد،سرشو نزدیک برد و کنار گوشش با لحنی ترسناک زمزمه کرد:میدونی عزیزم بعضی وقتا تو زندگی تنها چیزی که برات میمونه،انتخاب های سمی و زشت هستن.. قهق...