15

41 14 2
                                    


همگی دور میز نشسته بودن و کسی چیزی نمیگفت در واقع هر کدوم فکرش مشغول یه چیزی بود و جیسونگ میدونست به چی فکر میکنن
یعنی اونا در موردش چه فکری میکردن؟!
نچی گفت و موهاشو تکون داد چتریای بلندش باعث میشد بقیرو نبینه
شاید هم هدفش این بود که خودشو از دید اونا پنهون کنه
به هرحال الآن مشکل بزرگتری وجود داشت
چرا توی سالن جلسه ی کمپانی جمع شده بودن؟!چرا کسی چیزی نمیگفت؟!
از طرفی اینکه یه مدت مینا کاری باهاش نداشت عجیب بود،یعنی بیخیالش شده بود؟!
از هجوم این همه فکر توی سرش، کلافه شد

قرار گرفتن دستی روی شونش باعث شد از دنیای خودش خارج شه و به طرف جمین برگرده

_به چی فکر میکنی؟
همینکه این حرفو از طرف جمین شنید حس خوب و راحتی به سمتش سرازیر شد انگار اونقدرا هم ازش ناامید نشده بود
لبخندی زد
_به همه چی هیونگ
جمین سکوت کرد و چیزی نگفت در عوض دستشو بین موهاش کشید و باعث شد حس خوب جیس دو چندان بشه

برخلاف استرس جیسونگ اون جلسه فقط یه جلسه ساده ی ارزیابی بود و هیچ اتفاقی خاصی نیوفتاد

وقتی به خوابگاه رسیدن جیسونگ بی توجه به بقیه مستقیم به طرف اتاقش رفت و خودشو روی تخت پرت کرد.
بعد چند لحظه گوشیشو از جیبش درآورد و روشنش کرد، چند روزی بود که گوشیشو خاموش کرده بود

همون طور که انتظار داشت چندتا تماس از دست رفته و پیام داشت
بدون اینکه اونارو بخونه چشماشو بست سرشو روی بالشت کوبید
_کاش میشد گوشیو آتیش بزنم
و بعد پرتش کرد اون طرف تخت

گرسنه بود اما حوصله نداشت غذا حاضر کنه، با اومدن این فکر که جمین هیونگ حتما براش غذا درست می‌کنه آروم خندید و از روی تخت بلند شد.

لباس راحتی پوشید و همینکه میخواست از اتاق خارج بشه صدای زنگ گوشیش بلند شد و باعث شد دستش روی دستگیره در خشک بشه
توی چند ثانیه صدتا فکر از سرش گذشت

من که میدونم کیه نباید جواب بدم..
اگه اون نباشه چی؟!
چرا روشنش کردم اخه؟

نفس عمیقی کشید آروم به طرف گوشی رفت
چشماشو بست و بدون اینکه نگاه کنه جواب داد

_جیسونگااا...بیا طبقه پایین غذا بخوریم

شنیدن صدای جیغ جیغوی چنلو بهترین چیزی بود که میتونست الان بشنوه
نفس آسوده ای کشید و آروم خندید
صدای چنلو رو شنید که رو به بقیه می‌گفت
_بالاخره گوشیو جواب داد

اروم به چنلو گفت که میاد پایین
دستشو روی قلبش که به شدت ضربان میزد گذاشت
مثل اینکه دیگه اونم تحمل اون همه استرسو نداشت و ضعیف شده بود.

از توی کشو کلاهشو برداشت و موهاشو مرتب کرد
صدای زنگ گوشیش دوباره بلند شد
_ای بابا گفتم الان میام دیگه

𝑯𝒊𝒅𝒅𝒆𝒏 𝒑𝒂𝒊𝒏Where stories live. Discover now