یه روز خوب و زمستونی که سگ از لونهش بیرون نمیاد ، یک عدد کلوچه درحالی که با انبوهی از لباس به تنش کنار باغچهی نچندان بزرگش نشسته بود به گل و گیاهای بیچاره که سرما زده بودنشون و دهنشون کج شده بود آب میداد
برای چندمین بار از لحظه ای که چشمش به باغچهی نازنینش افتاده بود آهی کشید و آبپاش رو کنار گذاشت
+ بیبیای من ... قشنگای نازنینمممم ... هق..
جونگین از پشت شیشهی در نظارهگر حیاط بود و با دیدن غم بیش از حد پسرک ، لباس گرمشو پوشید و با سرعت نور از اتاقی که بزور گرم شده بود بیرون پرید و درو پشت سرش بست
یه لنگ از دمپایی های چانگبین که جلوی در بود رو پا کرد و به دنبال لنگهی دیگه تا کنار انباری شوت شده بود ، لی لی کرد
بالاخره دمپایی یخ زده رو پا کرد و کنار فرد عزادار نشست× چی شده؟
جیسونگ جیغ تو گلویی ای کشید و جونگین رو تکون داد و بعد هم با درآوردن یه سری اصوات نامعلوم پسر کوچکتر رو به طرفی هل داد
+ گلامممممم نینسنشمشم
جونگین که روی زمین سرد افتاده بود ، لگدی به باسن جیسونگ زد و لباشو کج کرد
× خوبه حالا فقط یه لوندر و آلوورای جقله بیشتر نبودن ! اگه وید داشتی چیکار میکردی دیگه...
+ خفه شو ابله ! من دیگه چی به پوست قشنگم بزنمممم
جونگین با حالت جدی به گوشهای از حیاط که چندتا لکهی برآمدهی سبز و سفید ولی خشک ریخته شده بود اشاره کرد
× میدونی من شنیدم پی پی پرنده ها خیلی برای پوست خوبه ! ببین فقط اینا یکم خشک شدن ولی اگه دو سه تا قطرهی آب بریزی روشون حله_ آخخخ
+ گمشو تا همونا رو نزاشتم زیر زبونت !!
به پسر که بازوی دردمندشو ماساژ میداد ضربهی جان سیناییه دیگه ای هدیه داد که باعث سکوتی در لحظه شد
وات
ده
هل ؟....
جونگین بیچاره با صورت توی خاکای باغچه فرو رفت و دقیقا روی.فاکینگ.لوندر.فاکی که جیسونگ روش حساس بود!!
آروم سرشو از بین خاکا بیرون آورد و زیر چشمی نگاهی به قیافهی جیسونگ انداخت
توی نگاهش ناباوری ، غم و بغض رو راحت میشد دید
مث بچه هایی که نصف شب اشتباهی در اتاق ننه بابای دیوثشونو باز میکنن و چیزی وحشتناک تر از هیولای زیر تخت میبینن
YOU ARE READING
Something About Me
Fanfiction•┈┈┈•┈┈┈•┈┈┈• + این یه عملیات بچه دزدیه ! × اوه یهه چه هیجان انگیز ، حالا قراره کجا بریم ؟ _ قراره سوار وَن من بشیم و بعدش- × برو به مک دونالد ! اوه پسر من تاحالا هیچ وقت اونجا نرفتم!! + وایسا ببینم ! _ تو هیچ وقت اونجا نرفتی ؟؟! × نه من حتی تاح...