Part 6

400 98 18
                                    

پارت ششم:

_دوتا چشم سبزن."

قبل از این که جو هون فرصت کنه سمتش بره، شکمش رو گرفت و روی سرامیک ها استفراغ کرد. بوی خون تک تک سلول های بویاییش رو مختل کرده بود، نمیتونست نفس بکشه.

_به پلیس زنگ بزنین."

وقتی دست سانگ شی سمت تلفنش رفت، یونگبوک به سختی روی زانوهاش نشست و گفت :"نه." منیجر سردرگم بهش نگاه کرد و مدل همونطور که سعی میکرد اسید سوزاننده معدش رو با قورت دادن آب دهانش کنترل کنه، نالید :"اومدن پلیس همه چیز رو خراب میکنه. بذارین برای بعد."

سانگ شی داخل اومد و پشت سرش مرد بلندتر وارد شد. زانوهای لرزان یونگبوک، بدنش رو تا صندلی کشیدن و به محض افتادن روش، با بنگ چشم تو چشم شد که سعی میکرد نزدیکش بیاد و درنهایت تلاش کرد تا شونه هاش رو بگیره. چرا؟

_لطفا بهش دست نزنین."

جو هون جلو اومد و دست های مرد خشک شدن، با گیجی به منیجر عصبی نگاه کرد که صندلی چرخان پسرک رو با گرفتن دسته‌ش به عقب میکشید :"اون از لمس شدن خوشش نمیاد."

مرد به تماس چنددقیقه پیششون و لحظه ای که یونگبوک بهش دست داده بود فکر کرد و متوجه دستکش هایی شد که هنوز انگشتهای باریک و کوتاهش رو پوشونده بودن.

_واقعا قصد ندارین با پلیس تماس بگیرین؟ اینجا یه جفت چشم هست که معلوم نیست برای چه موجودیه. خون کف اتاق رو گرفته و خدای من... اون قاتل تا اینجا اومده؟"

مرد مسنی که همراه طراح و مدیر شو به اونجا اومده بود با سردرگمی نالید و یونگبوک این بار جدی تر گفت :"پلیس خبردار نمیشه." جو هون همونطور که بطری آب رو با دستمال کاغذی میپیچد، ضربه ای به پشت صندلی زد تا پسرک از روش بلند بشه :"دهنت رو بشور."

_برای امنیت خودت هم که شده باید به پلیس زنگ بزنیم. تاکید کنین فقط یه کارآگاه و دونفر برای بررسی صحنه، به صورت نامحسوس بیان."

دستورات بنگ طوری با صدای رسا بیان شد که جو هون سر تکون داد و بعد از سپردن بطری به دست های لرزان یونگبوک، با کاراگاه مسئول پرونده تماس گرفت. همونطور که سعی میکرد برای نفرستادن یه تیم کامل قانعش کنه، سانگ شی کشوهای میز رو به دنبال جعبه ی دستکش ها گشت و برای دیدن حال مدل وارد اتاقک روشویی شد.

یونگبوک سیفون رو کشید و بطری آب رو روی سنگ مرمرین گذاشت. طوری شکننده به نظر میرسید که مرد رو ترسوند :"نذار پلیس نمایشم رو به گند بکشه."

طراح به صورت عجیب پسرک خیره شد؛ به لبهایی که حالا بی رنگ بودن و رنگ پوستی که سفیدیش با میکاپ قوی پوشیده شده بود. چشم های یونگبوک توخالی و بی انتها بودن طوری که سانگ احساس کرد روحش رو ازشون بیرون کشیدن.

Daisy Where stories live. Discover now