Part 18

304 90 53
                                    

پارت هجدهم:

وقتی یونگبوک وارد سالن اصلی مجله شد، زمان لحظه ای ایستاد. سوپرمدل ماسک به صورت داشت و این بار هیچ میکاپی انجام نداده بود، ولی همه با دیدنش دست از کار کشیدن و تا چندثانیه خیره موندن. برای تحسینش یا چیز دیگری؟ نمیدونست.

با چرخوندن نگاهش، تونست اتاق مدیریت رو انتهای سالن پیدا کنه؛ از اونجایی که بنگ پشت دیوار ایستاده بود و با نیشخند کج روی لبش، چیزی رو زیر لب زمزمه میکرد.

یونگبوک نتونست لبخوانی کنه، یا چیزی نامفهوم بود یا ترس به حدی در وجودش جریان داشت که مانع از بروز استعدادش توی خوندن کلمات میشد.

لرزش دستهاش این بار با مشت کردنشون هم کنترل نشد و پسرک با راهنمایی سردبیر مجله، از کنار ردیف کامپیوترها و دیوارهای جدا کننده رد شد تا به انتهای دفتر برسه.

با اولین قدمی که برداشت توقف زمانی از بین رفت و هر کسی دوباره سر کارش برگشت؛ صدای تایپ کردن و رد و بدل کردن برگه ها و مردی که با فریاد روند کاری ستون های مختلف مجله رو ارزیابی میکرد، باعث شد اعصاب حساسش آزار ببینن.

هر اتفاقی توی این دفتر میوفتاد اذیتش میکرد، هر ثانیه‌ای که میگذشت ضربان قلبش سریعتر و تواناییش توی ایستادن کمتر میشد. انگار میزان کلسیم استخوان‌های پاش صفر شده بود و با ستون‌های ژله‌ای راه میرفت.

_خوش اومدین فلیکس شی، امیدوارم اوقات خوشی رو توی دفتر ما تجربه کنین."

سردبیر با چاپلوسی گفت و پسرک رو جلوی در اتاق بنگ تنها گذاشت. یونگبوک همونجا ایستاد، چون کریستوفر به سمتش چرخیده بود و میخواست برای باز کردن در اقدام کنه.

با این که مثل همیشه دستکش به دست داشت، باز هم دلش نمیخواست که خودش راه ورودش به جهنم رو باز کنه.

_سلام، به موقع اومدین."

نگاه قهوه‌ای رنگ کریستوفر روی چشمهای پسرک ثابت شد و در اطرافشون گردش کرد و هرچیزی که از ماسک بیرون مونده بود رو بلعید.

(اپرایی که داخل دفتر کریستوفر پخش میشه توی دیلیم هست، لینکش توی بیو هست. با هشتگ فیک پیداش کنین.)

صدای موسیقی به محض باز شدن در ناگهان خودش رو تا گوشهای مدل کشوند و یونگبوک رو از منتشر نشدن صداش مطمئن کرد. اتاق عایق صدا بود.

ممکن بود در آینده اتاقی بسازن که عایق بنگ باشه؟ جایی که دست اون مردک حرومزاده بهش نرسه؟

اولین قدم رو از چهارچوب فلزی به داخل برداشت و همونجا مطمئن شد که قرار نیست اجازه بده مردک آزارش بده، باید با تمام توانش مخالفت و مقاومت میکرد؛ حتی اگه بدنش درحال فروپاشی بود.

موسیقی یک اپرای ایتالیایی بود، از یک گرامافون کاملا قدیمی که گوشه‌ای از اتاق رو اشغال کرده بود پخش میشد و یونگبوک میشنید که کریستوفر حین رفتن به سمت میزش، باهاش همخوانی میکنه و لذت میبره.

Daisy Where stories live. Discover now