Part 21

361 87 36
                                    

پارت بیست و یکم:

_اون دفعه به راحتی پلیس رو گمراه کرد. پس باید چیزی قوی‌تر پیدا کنم. چیزی که به سرعت از بین نمیره."

یونگبوک خطاب به عروسکی که بین برگه‌های روی زمین دراز کشیده بود گفت و بعد برای برداشتنش، از بازوش گرفتش.

_دستت شل شده. شاید دارم بیش از توانت میشورمت."

نونِیم با چشمهای گلدوزیش بهش خیره موند و سکوت آتریوم برای مدتی غالب موند. یونگبوک انگار که میتونست حرفهاش رو از بین اون نخ‌های رنگی بخونه شانه بالا انداخت و عروسک رو جایی بین یقه‌ی لباس و سینه‌اش جا داد.

_سعی میکنم."

نوک بیرون زده‌ی دستکشش رو عقب کشید و خودکاری که انتهاش بر اثر کوبیده شدن مکرر به زمین صاف و فرسوده شده بود رو، دوباره بین انگشتهاش جا داد.

تعداد ورقه‌ها هر روز بیشتر میشد؛ سوپرمدل کل آخرهفته رو مشغول پر کردن برگه‌ای بود که احتمالا قرار بود به عنوان سرنخ استفاده بشه.

"مدرک"

تحقیق توی سایت‌های مربوط به پلیس و دادستانی و حتی نظرات مربوط به چندکتاب جنایی، تونسته بود یک دید تقریبا واضح از چیزی که نیاز داره بهش بده.
ولی فایده‌ای هم داشت؟

پلیس برای جمع‌آوری مدرک آموزش میدید، تعدد پرونده‌ها و انواع جنایاتی که اتفاق میوفتاد بهشون این فرصت رو میداد که دربارشون فکر کنن و به ایده‌های بهتری برسن. وقتی چندین تیم پلیس نتونسته بودن از آرشیدوک مدرکی پیدا کنن، چطور میتونست امید داشته باشه؟

_اون‌ها نمیشناسنش."

زیر لب زمزمه کرد و چانه‌اش رو روی سر نونیم کشید، بوی مایع شوینده‌ی لباس ازش به مشام میرسید و باعث میشد یونگبوک نسبت به لمس کردنش محتاط ولی آزادانه عمل کنه.

_من میدونم اون کیه، میدونم باید چیکار کنم."

با امیدواری تکرار کرد و برتریش توی این مورد، مقداری از تشویش درونیش کم کرد.

نگاهش به دنبال جعبه‌ی لنز خالی کشیده شد. چرا خالی بود؟ دقیقا به خاطر میاورد که مرد چشم‌های قهوه‌ای رنگ داشت، پس لنز باید داخل جعبه میبود.
ممکن بود از لنزهای طبی هم استفاده کنه؟

شاخه‌ی عود که به انتها رسیده بود رو از داخل جاعودی بیرون آورد و باهاش خطوط نامفهومی روی زمین رسم کرد.

افکارش به آشفتگی حلقه‌های دود توی هم پیچ میخوردن و محو میشدن. انگار قرار نبود هیچوقت به یک نتیجه‌ی قوی برسه.

کم آورده بود.

_باید پیدا کنم."

با خم شدنش روی برگه، گردن عروسک هم به سمت پایین کشیده شد و همراه با هرچیزی که یونگبوک روی کاغذ سفید میکشید، تکون میخورد.

Daisy Where stories live. Discover now