Part 14

324 86 47
                                    


پارت چهاردهم:

یونگبوک پای برهنه‌اش رو برای چک کردن دمای آب، توی وان فرو برد و بعد بدنش رو داخل کشید. آب حالا رنگ صورتی تندی به خودش گرفته بود که حاصل از جوشیدن آخرین قطعات بمب حمام بود.

گذاشت که شونه هاش زیر آب فرو برن و نفسش رو توی هوای مرطوب حمام رها کرد. سرش رو خیس نکرد، نمیتونست موهاش رو بشوره چون ریشه‌ شون از دوره ی رنگ قبلیش ضعیف شده بود. برای همین به روزی یکبار شستنشون رضایت میداد.

پوستش بر اثر چندین بار شسته شدن در طی دوروز، به شدت حساس به نظر میومد و پسرک حتی با حس آب گرم هم کمی احساس سوزش میکرد.

استراحت این مدتش (اگه میشد بهش کلمه ی استراحت رو نسبت داد) باعث شده بود بدنش نسبت به فعالیت کاری تنبل بشه.

نمیخواست برای اندازه گیری تا کمپانی بره، نمیخواست رژیم جدیدی رو شروع کنه. ترجیحش این بود که بدن خستش فقط لحظاتی رو بمیره.

_چیزی نیاز نداری؟"

صدای جو هون از پشت در سکوت حمام رو شکست و پسرک ناخودآگاه بدنش رو پایینتر کشید، آینه ی رو به روی وان هاله ی محوی ازش رو نشون میداد که تا رد کبودی زیر آبه.

_نه. زود برمیگردم."

حرفی زده نشد. مدل تلفنش رو برداشت و برای اولین بار جرات کرد که اون اسم رو جست و جو کنه.

"کریستوفر بنگ"

ابتدا سایت مجله مد و گروه تبلیغاتی سی‌بنگ و پس از اون لینکهایی برای معرفی های کوتاه از اون، توسط موتور جست و جو نمایش داده شدن.

از کجا شروع میکرد؟ میخواست چه چیزهایی درباره اون مرد بدونه؟

حین اسکرول کردن بی هدف سن و ملیت و اسامی خانوادش، به این نتیجه رسید که هیچکس درباره "کریستوفر بنگ" چیزی نمیدونه. همه پوسته ی ظاهری خودساخته ی مردک رو دیده بودن و از روی اون و کاغذهای بی معنی هویتیش، چیزهایی رو منتشر میکردن.

نباید به دنبال کریستوفر میگشت، هدفش آرشیدوک بود.

این بار سرچ یوتوبش رو باز کرد و با نوشتن "دوک خونین" ، به دنبال صفحه ی آزاردهنده‌اش گشت. چیزهایی که این مرد با کلاه گیس فر از قاتل میدونست، به نظر کارامدتر بودن.

"آرشیدوک ما کیه؟"

تایتل یکی از ویدیوها نظرش رو جلب کرد ولی همون حین، متوجه سکوت اتاقک شد. آب وان رو به دنبال کوکتل گشت و متوجه شد که همش حل شده. ممکن بود به محتویاتش حساسیت داشته باشه؟

برای فتوشات که مشکلی پیش نیومده بود، پس چرا سوزشی که احساس میکرد کمی غیر طبیعی بود؟

به دماسنج کنار وان نگاه کرد و مطمئن شد که اونقدرها هم داغ نیست. کمی خودش رو بالا آورد و با برخورد چیزی به کف پاش، تلفنش رو کنار گذاشت و خم شد تا بتونه اون جسم افتاده کف وان رو برداره.

Daisy Where stories live. Discover now