Part 26

286 78 18
                                    

پارت بیست و ششم:

دوباره و دوباره.

خیس عرق بود، تنش از شدت رطوبت به ملحفه‌ی نازک روی تخت چسبیده بود و جدا نمیشد. دردی بی اندازه از مغز و سینش سرچشمه میگرفت و تک تک سلولهای بدنش رو درگیر کرده بود.

باید چیکار میکرد؟

همون وان خونین، آبی که از حل شدن خون به رنگ سرخ شفافی دراومده بود و از لبه های وان به بیرون میریخت، بدن بی جان و بی رنگ آدمی با دو شیار عمیق روی مچ‌هاش.

هیچ کدوم از این تصاویر حتی برای لحظه‌ای ذهنش رو ترک نمیکردن. کسی که یونگبوک هرچقدر هم تلاشش رو میکرد، نمیتونست از شر اسم و سایه‌اش خلاص بشه.

اون همه جا بود.

و حالا گلبرگ‌های سفید و پژمرده‌ی بابونه هم به کابوسهای مداومش اضافه شده بودن.

به سمت لبه‌ی تخت غلتید و همراه با ملحفه‌ی پیچیده به دور بدنش روی زمین افتاد. دستهاش برای جدا کردن اون تکه پارچه جنبیدن و انگار که اون خاطرات و خواب رو از خودش دور میکنه، به جایی پرتابش کرد.

ولی نمیتونست فرار کنه.

با بی‌تابی دنبال جسم پارچه‌ای نونیم گشت و بعد از پیدا کردنش، عروسک سیاه‌رنگ رو توی یقه‌ی لباسش جا داد.

در اتاق باز شد و جو هون با ظاهر نامرتبش به سمت یونگبوک رفت. ظاهرا صدای افتادن جسمش روی زمین، از خواب بیدارش کرده بود.

_دوباره خوابش رو دیدی؟"

پسرک با گردنی لرزان سر تکون داد و به کناره‌ی تخت تکیه زد.

گاهی وقت ها خوب نیست که یک نفر همه چیز رو درباره‌ی تو بدونه.

جو هون کلید چراغ خواب روی میز رو لمس کرد و به دنبال قوطی دارو، از جا بلند شد: "قرصت رو که بخوری بهتر میشه. دوباره راحت میخوابی."

مدل چنگی به موهاش زد و زانوهاش رو توی شکمش جمع کرد. نونیم به بدنش فشرده شد و کمی آرامش کرد. ترجیح میداد اون خوابهای لعنتی رو ببینه یا به اعتیادش به شیشه ادامه بده؟

مکعب سفیدرنگ این بار هنگام پایین رفتن حلقش رو سوزوند و نیازش به آب رو فریاد زد. گلوش به حدی خشک شده بود که یک داروی کوچیک هم نمیتونست به راحتی ازش پایین بره.

_میخوای مثل قبل باشیم؟"

منیجر کنار یونگبوک روی زمین نشست و چشمهای دردناک از بی خوابیش رو بست. مثل قبل؟

پسرک شرط میبست که اون دونفر هیچوقت نمیتونن به دوران قبلشون برگردن؛ زمانی که تازه قرارداد بسته بود و کابوس‌هاش لحظه‌ای رهاش نمیکردن.

اون روزها، با جو هون کنار دیوار شیشه‌ای اتاق تمرین مینشست و از تک تک خوابهاش میگفت، تا وقتی که کمپانی تصمیم گرفت بهش آرامبخش بده تا حداقل زمان خواب راحتتری داشته باشه.

Daisy Where stories live. Discover now