_خدایا ! اون فوق العاده اس !
لویی از شدت هیجان توی گوش نایل تقریبا فریاد زد نایل عینکش رو روی سرش گذاشت و با صدای بلند خندید و گفت : هر چقدر هم داد میزنی صداتو نمیشنوم لویی ! عجب کنسرتی شده پسر ! محشره
لویی که برعکس نایل کاملا حرفش رو شنید چشماش رو چرخوند و گفت : پسرک بلوند خنگ !
نایل سرش رو تند تند با ریتم آهنگ تکون می داد و لویی هم تقریبا با آهنگ جیغ میزد .
بعد از دو ساعت بالاخره کنسرت تموم شد و لویی و نایل با هم از سالن خارج شدن
لویی و نایل با هم تو یه کالج درس خوندن اما از اون گذشته با هم از بچگی دوست های خوبی بودن
به محض اینکه از سالن خارج شدن لویی یه نخ سیگار گوشه ی لبش گذاشت و با استایل خاص همیشگیش فندک رو از توی پیراهنش رد کرد و با یه فوت دودش رو بیرون کرد و اخماش رو تو هم کشید
پاکت سیگار رو سمت نایل گرفت و گفت : میخوای ؟
نایل نگاه عاقل اندر سفیهی بهش انداخت و گفت : تو از کی منو میشناسی لویی ؟
لویی یه کم فکر کرد و با یه حالت سردرگم گفت : بیست و چهار ... ؟ پنج سال ؟
نایل پوکر فیس نگاهش کرد و گفت : من سیگار نمی کشم لویی !
لویی خندید و گفت : باشه بابا بی خیال انقدر قیافه نگیر !
نایل اصلا نمی تونست از دست این پسر عصبانی بشه حتی وقتی واقعا بی مزه میشد
لویی دوباره بهش نگاهی کرد و خندید جوری که چشماش تبدیل به یه خط شد و کنار چشماش پر از چروک های حاصل از خندیدن شد
نایل هم از دیدن قیافه اش خنده اش گرفت و به راه ادامه دادن
لویی نفس عمیقی کشید و گفت : تو هم بوش رو حس میکنی ؟
نایل با تمسخر گفت : دود سیگارت رو میکنی تو حلق من بعد میگی بوش رو حس میکنی ؟ خب معلومه حس میکنم حتی دارم خفه میشم !
لویی دوباره نفس عمیقی کشید و گفت : تعجب میکنم چطور تا حالا باهات دوست موندم ؟ نایل ! منظورم بوی قهوه اس ! سیگار من که اصلا بو نداره کامان نایل !
نایل با حالتی جدی گفت : اوه ! چطور متوجه نشده بودم لو ؟ این سیگار که اصلا بو نداره !
لویی تندتر از نایل قدم برداشت و گفت : شات آپ نایل میرم قهوه بگیرم !
و بدون اینکه منتظر جواب نایل بمونه رفت.
خودش رو سریع به در کافه ای که پاتوق خودش و نایل بود رسوند و به محض دیدن مایکل که پشت پیشخوان وایساده بود لبخندی زد و بلند طوری که کل کافه بشنون گفت : اوی اوی !!!
مایکل دستش رو برای های فایو بالا آورد و گفت : اوی اوی لویی ! چه خبرا ؟
لویی خندید و گفت : هیچ خبر پسر ! یه کنسرت این اطراف بود و من و نایل نتونستیم جلوی خودمونو بگیریم یه کم خوش گذروندیم !
مایکل با تعجب گفت : نایل کجاست ؟
لویی همونطور که به ناخن هاش نگاه میکرد گفت : نمیدونم راستش اون به اندازه ی من سریع راه نمیره فکر کنم یه جایی وسط راه مونده باشه !
مایکل خندید و بین خنده هاش گفت : لویی بیخیال همه میدونن نایل چه دونده ی خوبیه ! شاید تو یه ذره کم بهش اهمیت میدی !
لویی از حرف مایکل خنده اش گرفت
همون موقع سارا با قهوه های همیشگی لویی و نایل در کنار مایکل ظاهر شد و گفت : هی ! چه خبرا راک استار ؟
لویی خندید و گفت : خبر خاصی نیست ! کی به کی میگه راک استار ! باید یه سر با هم بریم کارائوکه ! دلم واسه دوتایی آهنگ خوندمون تنگ شده !
صدایی از پشت سر گفت : سه تایی ! البته !
سارا با ذوق گفت : هی نایلر ! دلم خیلی واست تنگ شده بود ! از پشت پیشخون جلو اومد و نایل رو محکم تو آغوشش گرفت و نایل هم محکم بغلش کرد و گفت : واتساپ بیبی ؟
گونه های سارا رنگ قرمز به خودشون گرفتن اما چیزی که تو چهره ی مایکل میشد دید فقط نا امیدی بود ! اما سارا انقدر تو چشمای دریایی نایل غرق شده بود که به سختی متوجه چشمای قهوه ای مایکل میشد
مایکل یهو با صدای بلندی گفت : هی پسرا ! اینم قهوه ی امروزتون ! روز خوبی داشته باشین !
و بعد یه مشتری دیگه رسید و مایکل هم از خدا خواسته گفت : سارا مشتری !
سارا نایل رو نگاه کرد و گفت : بای نایلر بای بای لو ! میبینمتون !
هر دو برای سارا دست تکون دادن و قهوه ها رو گرفتن و به سمت یکی از میزها رفتن
لویی قهوه رو روی میز گذاشت و گفت : بدجور تو کفته نایل ! بدجور !
نایل که تازه پشت میز نشسته بود نگاهی به سارا انداخت که مشغول گرفتن سفارش بود !
سارا دختری بود با پوست سبزه و موهای بلند فر که تا وسط کمرش می رسید قد نسبتا کوتاهی داشت و چشم هاش قهوه ای بود !
لویی جلوی صورتش بشکنی زد و گفت : هی ! مثل اینکه تو هم تو کفشی ، نه ؟
نایل یه کوچولو از قهوه خورد و گفت : یعنی اون جز آدمای زیبا و مهربون دست بندی میشه !
لویی زد زیر خنده و گفت : دسته بندی های تو تمومی هم دارن ؟
لو لیوان قهوه رو بلند کرد و گفت : میرم یه تیکه کیک هم بگیرم میخوام اون دختر دوباره بتونه با تو یه صحبتی داشته باشه
نایل آروم گفت : هی لویی ... نه این کار رو نکن لویی !
اما لویی دیگه رفته بود ! قبل از اینکه برسه به پیشخون برگشت تا واسه نایل شکلکی دربیاره که متوجه نشد چه اتفاقی افتاد که قهوه کلا ریخت روی تی شرتش !
با صدای بلندی گفت : وات دِ ... ؟
و دید که کسی جلوی پاش خم شده و با یه صدای بم داره عذرخواهی میکنه !
لویی با داد گفت : هیچ معلوم هست حواست کجائه ؟ وقتی راه میری جلوی پات رو نگاه نمیکنی ؟ اوه البته !
با این موهایی که تو دور و ور خودت ریختی نباید هم جلوت رو ببینی !
پسری که به لویی برخورد کرده بود بلند شد و یه سر و گردن از لویی بالاتر رفت و با همون صدای بم گفت : هی من که گفتم معذرت میخوام ! مشکلت چیه ؟
لویی نگاهش رو بالا برد و تو چشمای پسر خیره شد
چشمایی که سبز بودنش بیش از حد بود لویی می دید که لبهای پسر داره تکون میخوره و ابروهاش رو بالا می ندازه اما نمی شنید که چی میگه
پسر چشم سبز اضافه کرد : در ضمن تو پشتت به من بود از هر طرف و هر جور حساب کنی مشکل از توئه نه من !
لویی از خیره شدن به مرد رو به روش دست برداشت و گفت : خب پس حالا میخوای من رو مقصر بدونی ؟
مرد چشم سبز خندید و گفت : معلومه که تو مقصری !
در ضمن مشکل از موهای بلند من نیست شاید قد تو زیادی کوتاهه و نمی تونی اطرافتو خوب ببینی !
دقیقا جمله ای که برای لویی ممنوعه !
این که به روش بیارن که قدش کوتاهه !
خون لویی به جوش اومد و انگشت اشاره اش رو محکم به قفسه سینه ی مرد رو به روش کوبید و گفت : گوش کن پسر خوب ! من قدم کوتاه نیست تو برای این دنیا خیلی درازی یادت باشه تو این دنیا یه من میگن مردی با قد نرمال ولی به تو چی ؟ میگن پسره ی دراز ! خوب تو گوشت فرو کن !
مرد سعی کرد جلوی خنده اش رو بگیره و گفت : باشه آقای نرمال ! من اصلا دراز و بدقواره ! فقط میشه انگشتت رو برداری ؟ خیلی داری محکم فشارش میدی !
لویی بی اراده انگشتش رو برداشت و سرش رو پایین انداخت
خواست خم بشه و لیوانش رو برداره که مرد زودتر دست به کار شد و لیوان رو از زمین برداشت و لبخندی به لویی زد و گفت : دوباره متاسفم ... لوییس !
لویی چشماش رو گرد کرد و گفت : تو از کجا اسم من رو میدونی؟؟؟
لیوان قهوه رو بالا آورد و گفت : از اینجا ! فکر کنم خیلی به این کافه میای روش اسمت رو نوشته و یه قلب هم کنارش گذاشتن ... لوییس !
لویی دستاش رو روی قفسه سینه اش گذاشت و گفت : به هر حال تلاش خوبی بود اما من لوییس نیستم آقا !
مرد یه بار دیگه لیوان رو چک کرد و گفت : تو داشتی قهوه ی کس دیگه ای رو میخوردی ؟
لویی ته دلش خندید و گفت : نه مال خودمه !
هری گیج شده بود انگشت اشاره اش رو زیر بینیش کشید و موهاش رو عقب فرستاد و با نگاه متعجبی به لویی خیره شد
لویی گفت : درسته ... لوییس نوشته میشه اما لویی خونده میشه ! من لویی ام !
هری از ته دل خندید جوری که چالهای روی گونه اش تا جایی که میشد فرو رفتن و بعد گفت : اوه ! حالا متوجه شدم ! تو واقعا نصف قدت زیر زمینه !
لویی دوباره برافروخته شد و گفت : هی !
هری گفت : باشه باشه ! ببخشید ! از آشناییت خوشبختم لویی ! و بعد به مایکل که هم چنان پشت پیشخوان بود نگاه کرد و گفت : ببخشید ممکنه برای ایشون دوباره همین قهوه رو درست کنین این بار به حساب من ؟
لویی آروم گفت : واقعا نیاز نیست !
مرد نگاهی به لویی و سپس به مایکل کرد و گفت : خواهش میکنم !
مایکل لبخندی زد و گفت : همین الان آقا !
لویی گفت : خیلی ممنونم ... عام ... ؟
مرد لبخند زیبایی زد و گفت : من هری ام !
لویی به صورت هری لبخند زد و گفت : خیلی ممنونم هری !خب اینم پارت اول
خوشتون اومد چطور بود ؟
حمایت از داستان یادتون نره 🖐
![](https://img.wattpad.com/cover/309857591-288-k833640.jpg)
YOU ARE READING
Stockholm Syndrome
Fanfiction_ تو آزادی هر جا میخوای بری ! _ اگه همیشه من رو اینطوری نگه داری هیچ وقت هیچ جا نمیرم ... سندروم استکهلم تو این اتاق هست !