سلام به همگی 🙌
امیدوارم حالتون کلی خوب باشه 😏
پارت جدید " سندروم استکهلم " اینجاست
بزنیم بریم که یه پارت طولانی در انتظاره
امیدوارم خوشتون بیاد و وُت و کامنت رو یادتون نره 💖
_ لویی ؟ لویی تو هم شنیدی ؟ اونا زنده ان ! هری و لیام ! هر دو تاشون !!!
زین لویی رو تو آغوشش کشید ولی لویی خشکش زده بود نمی تونست حرف بزنه . آروم از بغل زین بیرون اومد و گفت : راجر این تتو نصفه مونده بیا کاملش کنیم .
_ لویی ؟ اصلا حرفامو می شنوی ؟ دارم بهت میگم زنده ان !
_ زین خواهش میکنم من تو این دو هفته خیلی سختی کشیدم ... حتما یه سریا داشتن سرکارمون میذاشتن ... من طاقت ندارم یه بار دیگه از دستش بدم ...
زین بازوهای لویی رو تو دستش گرفت :
_دیوونه شدی پسر ؟ خودت که صداش رو شنیدی !
_ اگه مسخره امون کرده باشن چی ؟
_ نه لویی اینطوری نیست ...
لویی بغضش ترکید و تو بغل زین تا میتونست گریه کرد .
*****************
_ اینو قایم کن ... بجنب هری !
هری گوشی رو دوباره توی لباسش قایم کرد . دستهاش بسته بود ولی تونست از پسش بر بیاد .
_ هی شما دو تا ! اونجا چه خبره ؟
لیام صداش رو بلند کرد و گفت : با همدیگه هم نمی تونیم حرف بزنیم ؟
_ اگه ببینم نقشه ای واسه من دارین یا زیر زیرکی کاری میکنین کاری رو که باید آخرش انجام بدم اولش انجام میدم .
هری با صدایی که توی این دو هفته خیلی ضعیف شده بود گفت : معذرت میخوام الکس ...
الکس پوزخندی زد و گفت : حالا خوب شد !
و از اون دو نفر دور شد .هری نفس راحتی کشید . لیام بلافاصله پرسید :
_ زین بود ؟ اون پشت خط بود ، آره ؟
_ هر دو تاشون ... با هر دو حرف زدم ...
_ خدایا ! صدای زین چطور بود ؟
_ خسته و بی حال ... صدای لویی هم عصبی بود ... خدایا دلم برای دیدنش پر میزنه ...
![](https://img.wattpad.com/cover/309857591-288-k833640.jpg)
YOU ARE READING
Stockholm Syndrome
Fanfiction_ تو آزادی هر جا میخوای بری ! _ اگه همیشه من رو اینطوری نگه داری هیچ وقت هیچ جا نمیرم ... سندروم استکهلم تو این اتاق هست !