سلام به همه 😁
دیدن چند وقت نبودم 🙂
ولی حالا دوباره برگشتم با یه پارت طولانی تر از همیشه 😎
بخونین و لذت ببرین و وُت رو فراموش نکنین 🤗
_ نایل تو دیوونه شدی ؟ چطور از من همچین چیزی میخوای ؟؟؟؟
_ به حرفم گوش کن جانی ! این به نفع همه اس !
_ به نفع لویی و اون پسر خلافکار که جدیدا خیلی عاشقشه ! میخوان ما پیش قدم بشیم و تو دردسر بیفتیم که خودشون نجات پیدا کنن !
_ جانی ما داریم راجع به لویی حرف میزنیم ... لویی !
_ لویی وقتی مال من نباشه چه فایده ای داره ؟ من به شرطی وارد این داستان شدم که لویی دوباره به من برگرده ... میخواستم نظر اونو جلب کنم ... اگه لویی منو نمیخواد منم دیگه کاری نمیکنم .
جانی دستی به زخم ناشی از تیر خوردنش کشید و گفت : من جونم رو به خاطرش فدا میکنم و اون عاشق گروگان گیرش میشه ... عوضی !
نایل از جا بلند شد و گفت : اونی که عوضی بود تو بودی نه لو ! نیازی نیست یادت بیارم لعنتی !
نایل پشتش رو به جانی کرد و بعد با حالت عصبی برگشت و گفت : فقط واسه چند روز ... فقط چند روزی بود که احساس کردم عوض شدی ولی نه ... تو همون آدم عوضی ای هستی که بودی !
کاش چند لحظه واقعا به خود لویی فکر میکردی !
لویی فکر میکرد این به نفع تو و خودشه !_ کامان نایل ! اون برای چی باید به فکر من باشه ؟؟؟
درسته من میخوام اون آدم رو بگیرم ... خیلی میخوام که دستگیرش کنم ولی به چه قیمتی ؟نایل سری تکون داد و گفت : خداحافظ جانی .
نایل از در خونه بیرون اومد و روی پله نشست و سرش رو بین دستاش گرفت . چند لحظه بعد از جا بلند شد .
با خودش فکر کرد که حالا باید چیکار کنه . نه میتونست به کسی بگه و نه میتونست تو دلش نگه داره . نا امید به خونه برگشت .
******************
لویی از پنجره به بیرون خیره شده بود و متوجه نبود که هری چند دقیقه ای هست که نگاهش میکنه .
_ بِیب ؟
هری آروم صداش زد . اما لویی انگار نمی شنید ._ لو ؟
کمی بلند تر صداش زد ولی نه هیچ عکس العملی از لویی نگرفت .کمی به سمتش خم شد و آروم با دست روی شونه اش زد : هی ؟؟؟ کجایی ؟
لویی از جا پرید :
_ اوه خدایا ! تو افکارم غرق شده بودم ببخشید لاو .
هری گفت : واقعا غرق شده بودی سه دفعه صدات زدم دیگه داشتم نگران میشدم .
لویی لبخند پر از استرسی زد و با انگشتای دستش بازی کرد . هری هر دو تا دست لویی رو گرفت و گفت : هی ؟ نگران چیزی نباش ! مگه این تو نبودی که گفتی کنارتم و من نباید نگران چیزی باشم ؟ خب حالا همین حرف رو میخوام بهت بزنم ! من کنارتم ! حق نداری از چیزی بترسی یا نگران باشی .
YOU ARE READING
Stockholm Syndrome
Fanfiction_ تو آزادی هر جا میخوای بری ! _ اگه همیشه من رو اینطوری نگه داری هیچ وقت هیچ جا نمیرم ... سندروم استکهلم تو این اتاق هست !