18 : " من باورت دارم "

38 11 19
                                    

سلام به همه 😁

دیدن چند وقت نبودم 🙂

ولی حالا دوباره برگشتم با یه پارت طولانی تر از همیشه 😎

بخونین و لذت ببرین و وُت رو فراموش نکنین 🤗

_ نایل تو دیوونه شدی ؟ چطور از من همچین چیزی میخوای ؟؟؟؟

_ به حرفم گوش کن جانی ! این به نفع همه اس !

_ به نفع لویی و اون پسر خلافکار که جدیدا خیلی عاشقشه ! میخوان ما پیش قدم بشیم و تو دردسر بیفتیم که خودشون نجات پیدا کنن !

_ جانی ما داریم راجع به لویی حرف میزنیم ... لویی !

_ لویی وقتی مال من نباشه چه فایده ای داره ؟ من به شرطی وارد این داستان شدم که لویی دوباره به من برگرده ... میخواستم نظر اونو جلب کنم ... اگه لویی منو نمیخواد منم دیگه کاری نمیکنم .

جانی دستی به زخم ناشی از تیر خوردنش کشید و گفت : من جونم رو به خاطرش فدا میکنم و اون عاشق گروگان گیرش میشه ... عوضی !

نایل از جا بلند شد و گفت : اونی که عوضی بود تو بودی نه لو ! نیازی نیست یادت بیارم لعنتی !

نایل پشتش رو به جانی کرد و بعد با حالت عصبی برگشت و گفت : فقط واسه چند روز ... فقط چند روزی بود که احساس کردم عوض شدی ولی نه ... تو همون آدم عوضی ای هستی که بودی !
کاش چند لحظه واقعا به خود لویی فکر میکردی !
لویی فکر میکرد این به نفع تو و خودشه !

_ کامان نایل ! اون برای چی باید به فکر من باشه ؟؟؟
درسته من میخوام اون آدم رو بگیرم ... خیلی میخوام که دستگیرش کنم ولی به چه قیمتی ؟

نایل سری تکون داد و گفت : خداحافظ جانی .

نایل از در خونه بیرون اومد و روی پله نشست و سرش رو بین دستاش گرفت . چند لحظه بعد از جا بلند شد .

با خودش فکر کرد که حالا باید چیکار کنه . نه میتونست به کسی بگه و نه میتونست تو دلش نگه داره . نا امید به خونه برگشت .

******************

لویی از پنجره به بیرون خیره شده بود و متوجه نبود که هری چند دقیقه ای هست که نگاهش میکنه .

_ بِیب ؟
هری آروم صداش زد . اما لویی انگار نمی شنید .

_ لو ؟
کمی بلند تر صداش زد ولی نه هیچ عکس العملی از لویی نگرفت .

کمی به سمتش خم شد و آروم با دست روی شونه اش زد : هی ؟؟؟ کجایی ؟

لویی از جا پرید :

_ اوه خدایا ! تو افکارم غرق شده بودم ببخشید لاو .

هری گفت : واقعا غرق شده بودی سه دفعه صدات زدم دیگه داشتم نگران میشدم .

لویی لبخند پر از استرسی زد و با انگشتای دستش بازی کرد . هری هر دو تا دست لویی رو گرفت و گفت : هی ؟ نگران چیزی نباش ! مگه این تو نبودی که گفتی کنارتم و من نباید نگران چیزی باشم ؟ خب حالا همین حرف رو میخوام بهت بزنم ! من کنارتم ! حق نداری از چیزی بترسی یا نگران باشی .

Stockholm SyndromeWhere stories live. Discover now