12 : " اتاق بدون پنجره "

53 14 20
                                    

سلام به همههههه

خونه ی هری هم که امروز رسید و این پارت داستان هم حال و هوای خونه ی هری رو داره 💚💙

یه پارت فوق کیوت از " سندروم استکهلم " داریم !

شخصیت جدید داریم ☝️

پس زود ، تند ، سریع بریم این پارت رو بخونیم که خودم عاشقشم 👇

زین ماشین رو سریع وارد پارکینگ کرد و در پشت سرشون بسته شد . لویی اطراف رو برانداز کرد مثل یه عمارت خیلی قدیمی ولی بزرگ و خوشگل بود . ماشین با سرعت ایستاد و لویی کمی به جلو پرتاب شد . بلند گفت : هی اینجا که بیمارستان نیست ؟!

لیام با ناباوری نگاهش کرد و گفت : سریسلی لویی ؟ واقعا منتظر بودی بریم بیمارستان ؟؟؟

لویی از احمقانه بودن حرف خودش واقعا تعجب کرد . تعجب کرد که چطور این حرف رو زده . به هری نگاه کرد . صورتش سفید شده بود و لبهاش رنگ پریده شده بودن موهاش روی پای لویی پخش شده بود و لویی تو دلش دعا کرد که زنده بمونه .

در عقب ماشین باز شد و دست های لیام هری رو از ماشین بیرون کشید و روی دوشش انداخت و به داخل خونه برد . زین داشت می رفت دنبال لیام که با صدای لویی به خودش اومد : زین ؟ زین ؟ پس من چی ؟

زین نگاهی سر سری به لویی کرد و در ماشین رو قفل کرد و رفت .

لویی دوباره داد زد : زین ... زییییین ...
ولی صداش به جایی نمی رسید .

*******************

جاش به سمت نایل اومد و کنارش روی صندلی نشست . یکی از قهوه ها رو به سمتش گرفت و گفت : بیا ...
نایل با بی میلی قهوه رو گرفت و جرعه ای ازش خورد . تا خواست چیزی بگه جراحی که جانی رو عمل کرده بود از در بیرون اومد . نایل سراسیمه بلند شد و گفت : چی شد ؟

دکتر با قیافه ی خسته ای که داشت گفت : گلوله جای حساسی خورده بود ولی خدا رو شکر بدون آسیب به جایی خارج شد ولی بیست و چهار ساعت باید بگذره و بعدش همه چی مرتب میشه . فعلا کمی خطر تهدیدش میکنه اما خب امیدتون رو از دست ندین

جاش جلو اومد و گفت : میتونیم ببینیمش ؟
دکتر گفت : الان نه ! اون فعلا داره ریکاوری بعد از عملش رو میگذرونه ... فعلا منتظر بمونین .
و بعد با لبخند کمرنگی از کنار اون دو نفر عبور کرد .

نایل و جاش دوباره روی صندلی برگشتن و در همون لحظه افسر پلیسی رو دیدن که بهشون نزدیک می شد .

_ نایل ؟
جاش با صدای آرومی تو گوش نایل گفت .
نایل گفت : همون چیزایی که بهت گفتم قضیه ی شکار من و جانی . تو هم پدر دوستمی و چون پدر من یه کشور دیگه اس اومدی کمکم ، حتی کلمه ای از لویی نگو ! اونا الان از دستمون خیلی عصبانین با هر حرکت کوچیکی یه بلایی سر لویی میارن ، باشه ؟
جاش سری به نشونه ی تایید تکون داد .

Stockholm SyndromeWhere stories live. Discover now