پارت نهم :
"تو کی هستی؟"***
تقریبا یک هفته از اون روز گذشته بود. اتفاقاتی که توی این یک هفته افتاد؟ خلاصهش رو براتون میگم.
از اونجایی که عذاب وجدانش از دیدن بغض هیونجین درحال خفه کردنش بود، همون روز سر میز صبحانه سعی کرد از دلش دربیاره و با کلی شوخی و خنده، صبحانه خوردنشون به پایان رسید.
جونگین ازش خواست باهم دوست باشن و اطمینان پیدا کنن دیگه همچین اتفاقی نمیوفته -دیگه باهم نمیخوابن- . پس قرار بر این شد که خارج از شرکت غیر رسمی باهم صحبت کنن.
درمورد خونه ای که جونگین قرار بود توش بمونه؛ خب هیونجین بهش پيشنهاد داده بود تا باهم -به عنوان دوتا دوست- زندگی کنن. اما جونگین این ایده رو رد کرده بود. پس اون تمام این یک هفته رو توی هتل گذرونده بود.
توی این یک هفته خبری از تهدیدات پدرش درمورد کارخونه و شرکت نبود و این کمی -فقط کمی- مشکوک بود. درست بود که جونگین رابطهاش رو با سونگمین تموم کرده بود. اما هنوز با دختری که پدرش براش درنظر گرفته بود قرار نذاشته بود.
جدا از همه اینها، جونگین درطول این مدت هیچ خبری از الههش نداشت و این بیشتر از هرچیزی عذابش میداد.
کت و شلوار نسکافه ای رنگ گرون قیمتش رو که روی سمت چپ کت، جواهر دوزیهای نقره ای رنگی شده بود رو برداشت و تنش کرد. بر طبق عادت همیشگیش که برای شرکت رفتن موهاش رو فرق کج باز می کرد و کنار صورتش میریخت، مدل همیشگی رو درست کرد و بعد از برداشتن سوئیچ و موبایلش از در اتاق هتل بیرون رفت و درش رو بست.
تمام مدت، درطول مسیر هتل تا شرکت رو، به قرار بعد از ساعت کاریشون با هیونجین فکر کرد. به حرفهایی فکر کرد که میخواد بزنه. با رسیدن به شرکت، از ماشین پیاده شد و سوئیچ رو به نگهبان داد تا ماشین رو براش پارک کنه.
مثل همیشه سینهش رو صاف کرد و با لبخند آمیخته با غرورش وارد راهرو شد و هر از چندگاهی برای کارمندهایی که بهش سلام میکردن سری تکون میداد. همینطور درحال نزدیک شدن به اتاق خودش بود که متوجه شد خانوم جانگ درحال سرزنش کردن چند نفره و هوانگ هیونجین با اخم کوچیکی روی ابروهای ظریفش درحال نگاه کردن به اونهاست.
با دیدن جونگین ساکت سر جاشون ایستادن و سلام کردن. به حرف اومد:
"مشکل چیه خانوم جانگ؟"
"مشکلی نیست آقای یانگ... شماها میتونین برین."
و به کارمندهایی که تا چند لحظه پیش اونهارو سرزنش میکرد اشاره کرد.
YOU ARE READING
Ethereal
Fanfiction"Ethereal" "حسی که بهت دارم انقدر زیبا و باورنکردنیه که بعضی وقتا تعجب میکنم همچین حسی روی زمین وجود داره" "فقط تویی که متعلق به زمینی" "قول میدم هرچی بخوای میشم فقط قبولم کن" "میدونی که اشتباهه؟" "اگه بخاطر اشتباهاتمون کنارم موندی قول میدم که تما...