"تا ابد مالِ توام"
***
یک سال به این منوال گذشت. عشق تازه ی جونگین، مثل پیتزا بود. هرچی میگذشت، ازش خسته نمیشد. حتی بیشتر هم عاشقش میشد. هیونجین همون وعده ای بود که به جونگین قولش رو داده بودن. هیونجین همون عشقی بود که به جونگین حس پرنس بودن میداد. هیونجین برای جونگین، همه چیز بود؛ همه چیز.
جونگین همون اوایل خونه جدیدی گرفته بود اما مشخصا تمام وقتش رو توی خونه هیونجین میگذروند. شب های گرم و داغ و صبح های پر از بوسه. این همون زندگی عاشقانه ای بود که پسر میخواست و الان اون رو داشت.
رئیس، نگرانش بود. باید هم میبود. هرچی که بود، یونجین از وقتی با یانگ همخوابه شده بود تغییر بزرگی کرده بود. یکی دو روز اول خوب بود. تصمیم گرفته بودن مثل دوتا دوست باشن. بعد اما، با اومدن هوانگ هیونجین به ماجرا، همه چیز عوض شد. اول که فکر میکرد اونا برادر همدیگن. بعد فهمید نیستن و ظاهر انسانی هیونجین ساختگیه و خیلی اتفاقی اون دوتا مثل همن. پسرک روز به روز بیشتر توی خودش میرفت و یونجین، دستیار سختکوش جونگین، بدون هیچ حرفی استعفانامهش رو روی میز جونگین گذاشته بود و رفته بود. تمام مدت، هیچ خبری از اون نبود.
توی این یکسال، جونگین خواب های زیادی از زندگی گذشتهش دیده بود. توی زندگی گذشته، جونگین الهه غم بود و هیونجین، جمال*. الهه غم که تو زندگیشچیزی به اسم خنده بلد نبود، مسئول تمام غم های جهان، درکنار جمال میخندید. و جمال که به زیبایی بیپایانشمغرور بود، برای اولین بار حس میکرد که به چیزی جز خودش توی زندگیشنیاز داره. اون دو عاشق هم شدن و به خوبی و خوشی توی آسمان هفتم، به زیباترین و رمانتیک ترین دیت ها رفتن. همه چی تا جایی بود که مسئول همه خدایان و الهه ها متوجه این موضوع شد و همه چیز برای اونها تیره و تار شد.
بعد از اونها همه ناراحت بودن. همه؛ از جمله تک تک الهه هایی که با اونها درارتباطبودن. غم، مختص الهه غم بود. هیچکس قدرت غمگین شدن در آسمان رو نداشت. بعد از مجازات اون دو، انگار تکه های غمگین بودنِ غم، در کل آسمان افکنده شد و زیبایی آفرودیت، در سراسر جهان اونها پخش شد. آسمان هفتم پر ازنظارهگرانی شد که از باهم نبودنِ الهه ها مطمئن میشدن. همه چیز، سخت تر شده بود...جونگین با دونستن این که اینها حقایق زندگی گذشته اون بودن قلبش به درد میاومد. میخواست تا توی زندگی جدیدش، تا میتونه به هیونجین عشق بده تا عذابهای گذشتهاش رو فراموش کنه.
هیونجین حتی برای اینکه اجازه تناسخ به جونگین داده بشه قبول کرده بود که به مرگ تبدیل بشه. هرگونه مرگ و میر و پایان یافتن زندگی توی دنیای فانی ها. جونگین میتونست درجه سختی ای که اون توی همه این سالها درگیرش بود رو متوجه بشه. اون از هیونجین ممنون بود که تمام این مدت عشقش رو فراموش نکرده بود.
YOU ARE READING
Ethereal
Fanfiction"Ethereal" "حسی که بهت دارم انقدر زیبا و باورنکردنیه که بعضی وقتا تعجب میکنم همچین حسی روی زمین وجود داره" "فقط تویی که متعلق به زمینی" "قول میدم هرچی بخوای میشم فقط قبولم کن" "میدونی که اشتباهه؟" "اگه بخاطر اشتباهاتمون کنارم موندی قول میدم که تما...