پارت دوازدهم: "این یه داستان خیلی طولانیه."
***
اون روز به سختی گذشت. لی فلیکس بعد از صحبت کوتاهشون بعد از اینکه گوشیش زنگ خورده بود، دفتر مدیر یانگ رو ترک کرد و رفت. تا آخر ساعت کاری هیچ خبری نه از یونجین و نه از هیونجینش نشد. خبری از ارتباط ذهنی بین خودش و الهه نبود و یونجین تلفنش رو جواب نمیداد. مغز یانگ رو به انفجار بود و کنجکاویش توی درجه قرمز بود و هرلحظه ممکن بود یه بلایی سر خودش بیاره.
طرف دیگه ی داستان اما، خیلی شلوغ پلوغ بود. پشت دیوار خرابه ای توی پایین ترین قسمت شهر...
"چرا نمیخوای قبول کنی آفرودیت؟ اون همیشه متعلق به من بوده. توی هر زندگی من رو ملاقات کرده و ملاقات خواهد کرد. دست از این لجبازیات بردار. تو هیچوقت برای اون یک معشوق نخواهی بود."
شخصی که آفرودیت صدا زده شده بود با صدایی مملو از خشم از میون لب های کیپ شدهش جواب داد: "دقیقا برای همین چیزاست که میگم اون هیچوقت مال تو نبوده. توی هر زندگی همدیگه رو ملاقات کردین و همیشه ناکام موندین. همین به تنهایی نشون از اینه که تو نفرینِ اونی. تو طلسم بدبختی اونی. فقط بزارش و برو. تو برای گرفتن زندگی بخشیده شدی و به کار برگشتی؛ نه برای حفاظت. تو جون موجودات رو میگیری. تو خود مرگی. فقط ازش فاصله بگیر و بزار زندگیش رو بکنه. "
شخص غرید: "میخوای بازی کنی آفرودیتِ احمق؟ اون رو مال خودت کن. قلبش رو به دست بیار. تلاش خودت رو بکن. ولی اگر موفق نشدی باید بزاری و بری. فهمیدی؟"
آفرودیت قبول کرد؛ با اینکه میدونست شانسش خیلی کمه، خیلی خیلی کم؛ ولی آدم بهتره بمیره تا اینکه کاری نکنه... نه؟
***
"فقط برم و خودم رو بکشم؟ اینجوری اون دوتا راحت میشن؟ "
جونگین با حرص گفت.
" تو حق نداری بمیری! نه تا وقتی که من توی این دنیا هستم. "
با شنیدن صدای الهه، جونگین لبخند عمیقی زد.
"پس برگشتی! داشتم فکر میکردم دوباره تهدیدت کنم تا برگردی."الهه به آرومی اون رو در آغوش کشید.
" همین الانش هم تهدید کردی. "جونگین خندید.
"تو هنوز تهدید ندیدی الهه!"
اما فورا خودش رو جمع کرد و از اون جدا شد.
" درست و حسابی باهام حرف میزنی یا مثل همیشه یهویی غیب میشی؟"چشمهاش رو محکم روی هم فشرد و جونگین رو رها کرد.
"قول میدم صحبت کنیم. قول میدم تا یه جاهایی به سوال هات جوابی بدم که قانعت کنه. اما قبلش باید یه فکری به حال تو بکنیم سرمستیِ من!"
YOU ARE READING
Ethereal
Fanfiction"Ethereal" "حسی که بهت دارم انقدر زیبا و باورنکردنیه که بعضی وقتا تعجب میکنم همچین حسی روی زمین وجود داره" "فقط تویی که متعلق به زمینی" "قول میدم هرچی بخوای میشم فقط قبولم کن" "میدونی که اشتباهه؟" "اگه بخاطر اشتباهاتمون کنارم موندی قول میدم که تما...