۵سال بعد ....در نیمه ایی از شب بارانی که با رعدو برق اسمان تاریک کمی روشن میشد
پسر کوچولویی که عاشق باران بود توی خونه روی صندلی نشسته بود تا پدرش لباساشو مرتب کنه که بتونه بیرون بازی کنهپاهای کوچولو و تپلش توی اون چکمه های زرد رنگ تکون میداد و با ذوق کیوتی به بیرون خونه و تو حیاط رفت
موهای مشکی و لختش حالا خیس شده بود و به پیشونی کوچولوش چشبیده بود و جلو دید تیله های ابی رنگشو میگرفتبا غر غر دست راست تپل و سفیدشو رو موهاش کشید و به سمت بالا هدایت کرد تا دیدش به دنیای بارونی جلوش قشنگ تر شه
با ذوق به اطراف نگاه کردبرگشت به پشت و مادر پدرشو دید که جلوی در خونه با افتخار به تک پسر زیباشون نگاه میکنن
تهیونگ با ذوق داد زد : مامانییییی بابایییی ببینننن باررووووننن بارووون داره میادددددد
خنده مستطیلی و کیوتی کرد و شروع به دویدن کرد
لیسا : وای پسرم مراقب باش یه وقت...
ادوارد شونه های همسرشو نوازش کرد و گفتادوارد : عزیزم اروم باش پسرمون داره بزرگ میشه چرا انقدر نگرانی؟
لیسا لبخندی به همسرش زد
با خیال راحت وارد خونه شدن که پسرشون راحت بازی کنهته مثل خرگوش روی زمین خیس میپرید و وقتی اب به هوه پرتاب میشد با ذوق میخندید
چشمش به توله گربه ایی سفید افتاد که از ترس و سرما میلرزید
چشماش برق خاصی زد و به سمت اون توله گربه دویدتوله ترسیده سریع از زیر در چوبی که الان خیس شده بود و بوی بهشتی چوب و خاک میداد فرار کرد
تهیونگ که ناراحت شده بود بدو سمت در رفتو درو باز کرد و وارد خیابون شد
پشت اون گربه شروع به دویدن کردته : وایساااا کوچولووو من کاریت ندارممم
بچه گربه بلورین وارد یه کوچه تاریک شد
ته تا رفت به کوچه برسه پاهاش لیز خورد و به زمین افتاد
گریش کرفته بود از این وضعیتی که داشت
زانوی پاش خراشیده شده بود و مایع گرمی به رنگ قرمز ازش بیرون میریختولی ته ته ادم مهربون و دلسوزی بود پس شجاعانه دستای لرزون و سردشو رو زمین گذاشت و با تمام زورش بلند شد
میسوخت... زانوی پای راستش میسوخت
دستاش که رو اسفالت گذاشته بود درد میکرد
ولی اون خیلی شجاع و قوی بود
سریع بلند شداروم وارد اون کوچه تاریک شد
ته : پیشیی ؟؟؟ پیشیی کوچولووو کجایی؟؟؟
وقتی سفیدی تو اون تاریکی دید بدو با ذوق سمتش رفت
وقتی رفت اون گربه رو بگیره با یک جفت کفش مشکی مواجه شد
YOU ARE READING
✨ Salvation
Romanceکاپل : kookv ژانر : Smut,Fantasy,Romance داستان راجب پسر بچه ایی به اسم تهیونگه که خدایان بهشت اون رو به عنوان پادشاه اینده سرزمین بهشت معرفی کرده اند کی فکرشو میکرد که لوسیفر ، پادشاه جهنم از این موضوع بسیار عصبی بشه و به فکر نابود کردن اون بچه با...