_Part 76_

8K 1.4K 1.7K
                                    


یه آرت فسقلی صرفا برای اونایی که می‌خواستن عکس جیمین کوچولو رو ببینن:)

________________________

فلش بک (یک روز قبل از دادگاه نافرجام و به حرف اومدن جیمین، غروب):

جونگ‌کوک درحال چرخوندن سوییچی که از راننده‌ی یونگی گرفته بود دور انگشتش، سوت زنان وارد پارکینگ خلوت شرکت شد. از کنار ردیف ماشین‌ها گذشت و برای سریع‌تر پیدا کردن ماشین مورد نظرش، سوییچ رو بالا برد و دکمه‌ش رو چندبار در جهت‌های مختلف فشرد.

با درومدن صدای یکی از ماشین‌های ته پارکینگ، ابرویی بالا انداخت و با قدم‌های بلند سمتش رفت. در ماشین سیاه رنگ رو باز کرد و خودش رو روی صندلی راننده انداخت. لپ‌تاپی که از شرکت آورده بود رو روی پاهاش گذاشت و بازش کرد. دستش رو زیر آیینه‌ی وسط ماشین سر داد و بعد از کمی ور رفتن باهاش، تونست دوربین کوچیکی که نقش جعبه سیاه رو توی همه‌ی ماشین‌ها ایفا می‌کرد، بیرون بکشه.

حافظه‌ش رو خارج کرد و به لپ‌تاپ وصلش کرد. منتظر لود شدن اطلاعاتش موند و با باز شدن صفحه‌ای، دست‌هاش رو به هم مالید و زیر لب زمزمه کرد:
_خب خب...بزار ببینم اینجا چی داریم؟

فیلم‌ها رو بالا پایین کرد تا به فیلم‌های مربوط به روز حادثه رسید. فیلم رو پلی کرد و با دقت بهش خیره شد. ماشین اون زمان جایی اون سمت کوچه قرار داشت، اما به خوبی در ورودی خونه رو توی کادر انداخته بود و تایم ورود جیمین و بعد از نیم ساعت، ورود خواهر و برادرهاش رو به ثبت رسونده بود و به غیر از اون، هیچ فرد دیگه‌ای وارد یا از خونه خارج نشده بود!

_یس پسر! اولین مدرک برای رد حرف اون مرتیکه! در اصلی اون تایم تا زمان رسیدن آمبولانس هیچ ورود و خروج مشکوکی نداشته، حتی از روی دیوار!

در لپ‌تاپ رو بست و حافظه رو توی جیبش گذاشت‌. چشمکی برای خودش توی آیینه‌ی ماشین زد و گفت:
_بریم برای جمع‌آوری بقیه‌ش سرگرد جئون!

با خطاب کردن خودش با لقب «سرگرد» تنش از لذت مورمور شد و لرز ریزی رفت. تندتند برای خودش سری تکون داد. از ماشین بیرون پرید و درش رو به هم کوبید:
_هرچند سرگردا اینجوری نمی‌رن جمع‌آوری اطلاعات ولی...آخخخ که چقدر با این لقب و لباس و درجه‌های درخشان جذاب می‌شدم! دختر پسرای مردم برام می‌مردن، زیر دستامم از جذبه‌م سکته می‌زدن...اه جئون خودتو کنترل کن! اصلا همون بهتر که نشدم، کی می‌خواست اون همه کشته رو گردن بگیره؟!

گفت و با قدم‌های بلند دور شد‌. دستش رو توی موهای درهمش کشید و عقبشون زد که نصفشون دوباره روی پیشونیش برگشتن؛ اما دروغ نبود اگه می‌گفتن همون تارهای درهم که روی چشم‌ها براقش نشسته بودن و رد محو و قدیمی زخم روی گونه‌ش، بدون نیاز به لقب و درجه، بارها به جذابیتش افزوده بودن! البته بهتر بود بقیه این رو بهش نمی‌گفتن، چون درجه‌ی اعتماد به نفسش به لطف شاگردی سوکجین، همین حالا هم روی بالاترین میزان قرار داشت!

💎Crystalline💎Where stories live. Discover now