(برایِ خوندن ورژن ویکوک به پارتِ قبل مراجعه کنید)
.
.
.جونگکوک خندهی بلندی کرد و بوسهی محکمی روی لبهای تهیونگ گذاشت:
"کوکب رفته مستراح. منم میخوام برم حموم دیگه نگرانِ اون پایینی هم نباش."
نگاه تهیونگ ناخودآگاه به عضو جونگکوک افتاد و پسر با عجله نگاهش رو ازش گرفت.
"اومم... خب پس برو..."
"خان داداش؟ کجا رفتی؟"
هنوز جملهی تهیونگ به اتمام نرسیده بود که صدای بلند کوکب توی گوشهاشون پیچید و باعث شد جونگکوک سریعاً خودش رو به داخل حموم -که در ورودیش دقیقا کنار آشپزخونه بود- بندازه تا خواهرش متوجه وضع نابسامان پایین تنش نشه.
"جونگکوک رفته حموم."
تهیونگ با حرص و بلند گفت که صداش به گوش خواهر شوهرش برسه و بعد نگاهی به غذاهای روی گاز انداخت و وقتی خیالش از بابت طعم و عطرِ غذاها راحت شد، تصمیم گرفت ظرف های کثیفِ توی سینک رو بشوره.
"خدا مرگم بده این چه بساطیه اینجا راه انداختی؟ همیشه اینجوری آشپزی میکنی؟ یه کوه ظرف کثیف اینجا تلنبار شده! بیچاره خان داداشم."
تهیونگ نفس عمیقی کشید که زن رو به فحش نکشه و همونطور که آستینهاش رو عصبی بالا میزد، به سمت سینک حرکت کرد:
"من همیشه اول غذاهامو بار میذارم بعد ظرفارو میشورم. شما نگرانِ خونه زندگی من نباش کوکب جون؛ به هرحال پنج ساله کسی که داره این خونه رو میگردونه منم."
کوکب پوزخند بلندی زد:
"منت چیو داری میذاری؟ هرکاری میکنی وظیفته تهیونگ جون."
تهیونگ با کلافگی بشقابی که دستش بود رو محکم توی سینک کوبید و گردنش رو چرخوند تا پوزخند بر لب به زن نگاه کنه:
"خدارو هزار مرتبه شکر که شما هستی وظایف خونه زندگی خودمو بهم گوشزد میکنی کوکب جون."
کوکب دست هاش رو به سینش گره زد و موضع خودش رو حفظ کرد:
"بله که میکنم! من همیشه نگران خان داداشمم. ما جعفرآبادیها ذاتاً خونواده دوستیم."
تهیونگ با عصبانیت بازدمش رو به بیرون فوت کرد و بدون اینکه جواب زن رو بده، باقی موندهی ظرف ها رو شست و از آشپزخونه بیرون رفت. بی توجه به کوکب ای که تلویزیون رو روشن کرده بود و همزمان که به صفحه زل زده بود با صدای بلندی با تلفن صحبت میکرد، وارد اتاق خوابشون شد و برای جونگکوک حوله و لباس تمیز جدا کرد.
BẠN ĐANG ĐỌC
ریحون🌱 و مجنون (دو ورژنه)
Fanfiction[completed] هشدار! ⚠️ (این بوک صرفا جنبهی فان دارد لطفا با جنبه وارد شوید) . . . تاحالا فکر کردین که اگر تهکوک ایرانی بودن قصه عشقشون چطوری میشد؟ ریحون و مجنون، داستان طنز عشق تهکوکیه که در یکی از محله های کاملا معمولی کشور ایران زندگی میکنن و با...