(برایِ خوندن ورژن کوکوی به پارتِ بعدی مراجعه کنید)
.
.
.سرش رو روی سینه ی همسرش گذاشته بود و یکی از پاهاش رو بر روی پایین تنه ی اون رها کرده بود. غرق در خواب و آرامشِ عمیقی که از حضور و گرمای بدن و نفس های مرد دریافت میکرد، در حال دیدن رویای شیرینی بود که باعث شده بود لبخند محوی بر روی لب هاش بشینه. تا حدی از حضور مردش آرامش میگرفت که حتی صدای آواز بلند خروس پیرِ فریکفترباز هم از خواب و آرامشش کم نمیکرد اما این حس خوب خیلی طول نکشید چون صدای وحشتناک چیزی مثل از جا دراومدن درِ حیاط خونه باعث شد که هردو با وحشت از خواب بپرن و جونگکوک تقریبا تا مرز سکته کردن پیش رفت.
"یا قمر بنی هاشم! این..این دیگه کدوم گاویه؟!"
تهیونگ با بدخلقی غرید، دستش رو به زیر زیرپوش سفید و نازکش برد و سینه ی پوشیده شده از موهای فر خوردش رو خاروند.
"مگه به جز خواهرِ قشنگت منتظر کسِ دیگه ای هم بودیم؟!"
جونگکوک با حرص پرسید و بعد از مالوندن چشمهاش، نشست و به همسر خوابالودش خیره شد.
تهیونگ نگاهش رو از جونگکوک گرفت، زیر لب غرغر نامفهومی کرد و بعد از روی تشک مشترکشون بلند شد. کش و قوسی به بدنش داد و بعد از اینکه دستی به صورت و موهاش کشید، خمیازه کشان به سمتِ حیاط حرکت کرد.
جونگکوک درحالی که به خواهر شوهرش -که از نظرش خروسی بی محل بود- لعنت میفرستاد، درِ کمدِ چوبیِ گوشه ی اتاق رو باز کرد تا لباسی بپوشه و بعد از اینکه شلوار و لباسِ گلگلیش رو خیلی سریع با لباس مرتبی تعویض کرد، به سمتِ پنجرهی منتهی به حیاط خونه حرکت کرد و با کمی کنار زدن پرده، به تهیونگ و تهمینه نگاه کرد و برای شنیدن حرف هاشون گوش تیز کرد.
"واه واه واه! زندگی خان داداش مارو ببین تروخدا."
تهمینه پشت چشمی نازک کرد و همزمان با اشاره کردن به برگ های ریخته شده ی توی حیاط، خطاب به تهیونگی که با بیحوصلگی شکم و خط باسنش رو میخاروند ادامه داد:
"تمامِ زندگیتونو لجن گرفته! این عیال وَرپریدَت نمیتونه جایِ قرتی بازیا و بزک دوزک کردناش خودشو جمع کنه و این حیاطو یه آب و جارو بکنه؟!"
ESTÁS LEYENDO
ریحون🌱 و مجنون (دو ورژنه)
Fanfic[completed] هشدار! ⚠️ (این بوک صرفا جنبهی فان دارد لطفا با جنبه وارد شوید) . . . تاحالا فکر کردین که اگر تهکوک ایرانی بودن قصه عشقشون چطوری میشد؟ ریحون و مجنون، داستان طنز عشق تهکوکیه که در یکی از محله های کاملا معمولی کشور ایران زندگی میکنن و با...