(برایِ خوندن ورژن کوکوی به پارتِ بعدی مراجعه کنید)
.
.
.هوا آفتابی و گرم بود. اونقدر گرم که حتی ناله ی کولر های آبی بالای پشت بام هم در اومده بود و خیلی از افراد پوشش های برزنتی رو سایه ی کولر هاشون کرده بودن تا باد خنک تری دریافت کنن.
جونگکوک دو لیوان رو از آب، گلاب، خاکشیر و کمی شکر پر کرد و اونها رو روی سینی کوچک و مسی رنگ قرار داد. به سرعت به طرف درِ حیاط رفت و بعد از اینکه دمپایی های قرمز رنگش رو پوشید، کمی انگشتهاش رو از داغی اونها جمع کرد.
همونطور که سعی میکرد شربت ها روی سینی نریزن، برای بالاتر بردن تمرکزش لبهاش رو به داخل دهانش کشید و به سمت حیاط پشتی رفت.
وقتیکه با مردش روبرو شد، لبخند بزرگی زد و سینی رو روی زمین، کنار باغچه گذاشت و یکی از لیوانها رو به سمت همسر عزیزش گرفت:
"شربت خاکشیر درست کردم. بخور گرما زده نشی."
تهیونگ درحالیکه داشت پوشش برزنتی رو روی کولر تنظیم میکرد، هومی زیر لب کرد و جونگکوک لیوان شربت رو توی سینی برگردوند و دستمال یزدی رو از دور گردن تهیونگ برداشت تا عرق نشسته بر گردن و پیشانی پسر رو پاک بکنه.
تهیونگ آهی کشید و چند ثانیه ای دست از کار کشید تا نفسی تازه کنه. جونگکوک با عشق عرق روی پیشانی همسرش رو پاک کرد و تهیونگ لبخندی به چهره ی متمرکز اون زد. دستمال یزدی رو از پسر گرفت و اشاره ای به لیوانها کرد:
"گرم میشن زیر آفتاب گذاشتیشون."
جونگکوک بلافاصله به سراغ شربتها رفت و یکی از اونها رو به تهیونگ داد. تهیونگ جرعه ای از اون نوشیدنی خنک و گوارا رو نوشید و با پشت دستش خیسی نشسته بر روی سبیل های مشکی رنگش رو گرفت.
جونگکوک لیوانهاشون رو روی سینی گذاشت و درحالیکه به تهیونگ که دوباره مشغول تنظیم کردن پوشش برزنتی شده بود نگاه میکرد، کش شلوار گشاد و گل گلیش رو کمی بالاتر کشید:
"خواهرت زنگ زد."
"جدی؟ چی میگفت؟"
تهیونگ بدون اینکه دست از کار بکشه پرسید و جونگکوک لبهاش رو به داخل دهانش کشید:
ESTÁS LEYENDO
ریحون🌱 و مجنون (دو ورژنه)
Fanfic[completed] هشدار! ⚠️ (این بوک صرفا جنبهی فان دارد لطفا با جنبه وارد شوید) . . . تاحالا فکر کردین که اگر تهکوک ایرانی بودن قصه عشقشون چطوری میشد؟ ریحون و مجنون، داستان طنز عشق تهکوکیه که در یکی از محله های کاملا معمولی کشور ایران زندگی میکنن و با...