(برای خوندن ورژن کوکوی به پارتِ بعدی مراجعه کنید.)
.
.
.تهیونگ دستی به سبیلش کشید و متقابلا زمزمه وار جواب داد:
"نگران نباش تا برسیم خونه همش هضم شده نفس."
"جون به جونت کنن شکمویی؛ چیکارت کنم آخه؟"
"بذار روی سرت!"
و جواب دادن مردش مصادف شد با پیچیدن بوی تند و غلیظ و وحشتناکی توی تمام مغازه که جونگکوک بخاطر شدت بد بودن اون بو احساس کرد که چشم هاش سیاهی رفتن و سرش گیج رفت!
چشم هاش رو باز و بسته کرد و برای چند ثانیه به تهیونگ نگاه کرد؛ یک بار دیگه اما با احتیاط بیشتری اون بوی لعنتی رو داخل بینیش کشید و با متحول شدن مجدد حالش صورتش رو جمع کرد. با نگاه وحشتزدهای به تهیونگ خیره شد و همزمان با گرفتن بینیِ خودش پچ پچ وار غرید:
"کار تو بود؟"
تهیونگ تکونی توی جاش خورد و با اضطراب جواب داد:
"نه نبود...چی؟ اصن دربارهی چی حرف میزنی؟"
"یا حضرتِ عباس! خفه شدیم داش اصغر."
جونگکوک با ترس به مردی که اون جمله رو گفته بود نگاه کرد و بلافاصله مرد دیگهای -که پشت میزِ رو به رویی شون نشسته بود- شروع به اعتراض کرد:
"یکی اون در بیصاحابو باز کنه تا این شیمیایی همه مونو بیهوش نکرده!"
جونگکوک لب پایینش رو با خجالت گزید و دوباره به تهیونگ خیره شد:
"ته؟ مرگِ من راستشو بگو کار تو بود؟"
تهیونگ مِن و مِنی کرد و درنهایت بعد از چند ثانیه وقتی به این نتیجه رسید که هیچ وقت نمیتونه جونِ ریحونش رو به دروغ قسم بخوره، تسلیم شد و به آروم تکون دادن سرش به نشونهی تایید رضایت داد.
جونگکوک دستش رو به پشیمونی خودش کوبید و همزمان با چشمغره رفتن، لب پایینش رو با غیظ گاز گرفت:
"چرا همچین کردی مرد؟ چقدر بهت گفتم این همه سردی خوردی بیا یه چاینبات بهت بدم؛ گوش نمیکنی که."
"اصغر کثیف یه پنکهای چیزی روشن کن ناموسِ مادرت! این بمبِ اتم نفسمونو بند آورد، بر تولید کنندهش لعنت!"
YOU ARE READING
ریحون🌱 و مجنون (دو ورژنه)
Fanfiction[completed] هشدار! ⚠️ (این بوک صرفا جنبهی فان دارد لطفا با جنبه وارد شوید) . . . تاحالا فکر کردین که اگر تهکوک ایرانی بودن قصه عشقشون چطوری میشد؟ ریحون و مجنون، داستان طنز عشق تهکوکیه که در یکی از محله های کاملا معمولی کشور ایران زندگی میکنن و با...