(برای خوندن ورژن کوکوی به پارتِ بعدی مراجعه کنید)
.
.
.تهمینه درحالی که اخم غلیظی بین ابروهاش نشسته بود و به تندی قدم برمیداشت، چادرش رو به دندون کشید و از خونه خارج شد. تهیونگ اول تصمیم گرفت دنبالش بره اما با توجه به اینکه ساکدستی خواهرش -که موقع ورودش به خونه اون رو همراهش دیده بود- رو توی دست هاش ندید، متوجه شد که اون قصد برگشتن داره و قهر نکرده.
پس بیتوجه به خواهرش، دستش که توی هوا مونده بود رو روی دست های در هم گره خوردهی جونگکوک گذاشت و با دست دیگرش موهای نرم و لخت همسرش رو نوازش کرد. هیچ کدوم چیزی نمیگفتن و سکوت سنگین و تلخ بینشون رو نمیشکستن. تهیونگ با ملایمت دست ها و موهای همسرش رو نوازش میکرد و ثانیه ای بعد با دیدن قطره های درشت اشک جونگکوکِ نازدارش که روی سفره ریخته شدن، نفسش توی سینه حبس شد و احساس کرد که یک دست نامرئی قلبش رو توی چنگالش فشرد.
"جونگکوک؟"
تهیونگ با نگرانی صداش کرد و بدون تعلل دست هاش رو محکم دور بدن لرزون همسرش پیچید. چونش رو به سر جونگکوک تکیه داد و با دست هاش کمرش رو به نرمی نوازش کرد. اشک های جونگکوک نقطه ضعفش بودن و حالا که میدید عشق بیگناهش اینطور مظلومانه توی آغوشش هق هق میکنه احساس میکرد چیزی به دیوونه شدنش باقی نمونده.
"حرف نمیزنی باهام؟"
جونگکوک نفس عمیقی کشید و صورتش رو بیشتر به سینهی شوهرش فشرد. میدونست نباید اینطور اشک بریزه و مردش رو ناراحت کنه اما همه چیز کمی زیادی از حد، از کنترلش خارج شده بود و مسئله صرفا خراب شدن غذاش نبود. ماجرا کمی پیچیده تر از این حرف ها بود و جونگکوک میدونست که تهیونگ درکش میکنه؛ چون اون خیلی خوب درجریانِ حس تنفری که خانوادش نسبت به جونگکوک داشتن بود. جونگکوک فکر میکرد که شاید با گذشت این سال ها دیدگاه شون تغییر بکنه اما با دیدن رفتار هایی که تهمینه از خودش نشون میداد میتونست این اطمینان رو به خودش و تهیونگ بده که هیچ چیز برای اون ها تغییر نکرده.
"ته؟"
با تن صدایی که حالا کمی خشدار شده بود پرسید و دل مردش رو به درد آورد.
VOCÊ ESTÁ LENDO
ریحون🌱 و مجنون (دو ورژنه)
Fanfic[completed] هشدار! ⚠️ (این بوک صرفا جنبهی فان دارد لطفا با جنبه وارد شوید) . . . تاحالا فکر کردین که اگر تهکوک ایرانی بودن قصه عشقشون چطوری میشد؟ ریحون و مجنون، داستان طنز عشق تهکوکیه که در یکی از محله های کاملا معمولی کشور ایران زندگی میکنن و با...