(برای خوندن ورژن کوکوی به پارتِ بعد مراجعه کنید.)
.
.
."اینـ... اینجا چخبره؟"
به سختی پرسید و با نفسهایی سریع شده، نگاهش رو بین تهمینه و خدیجه گردوند.
"ظهرت بخیر جونگکوک جون؛ مرحبا به تو همینجوری شوهرداری میکنی؟ داداش بیچارم که ناشتا رفت بیرون؛ ناهار و شامشم نمیخوای بهش بدی؟"
تهمینه با همون تلخی همیشگیای که جونگکوک رو مورد حمله قرار میداد، گفت اما پسر بیچاره همچنان مات و مبهوت بهشون خیره شده بود. انتظار هرچیزی رو از تهمینه داشت اما اون زن اینبار با آوردن خدیجه به خونشون زیاده روی کرده بود.
خدیجه کاسه سوراخ، تک دختر اوس موسی کاسه سوراخ بود که از قضا دوست صمیمی تهمینه بود و به همین دلیل هم خواهرشوهرش مدام تلاش داشت خدیجه رو به ریش تهیونگ بیچارهش ببنده.
با سکوت جونگکوک، تهمینه که از چهرهی پسر میتونست بهمریختگی اون رو تشخیص بده، با خوشحالی ابرویی بالا انداخت و چشم غرهای به همسر برادرش رفت:
"میبینی خدیجه جون؟ خانوادهی ما از داماد هم شانس نیاورده. خدا شاهده عزیزجون و آقامو التماس میکردم که یه همدم خوب برای داداشم جفت و جور کنن هرچی نباشه داداشم یه سر و گردن از مردای فامیل و محل بالاتره. خونه داره، ماشین داره، تعمیرکاره و سری تو سرا در آورده فداش بشم. یکی رو میخواد که براش بسوزه و بسازه نه یکی که یه درد به درداش اضافه کنه اما گوش به حرف من ندادن که. تازه..."
"تهیونگ... میدونه این دختره رو آوردی خونش؟"
جونگکوک اینبار با غمی که نفسش رو سنگینتر میکرد، حرف خواهر شوهرش رو قطع کرد و تهمینه کیفور از شنیدن لرزش صدای پسر، گرهی چادر گلگلیش رو به دور کمرش محکمتر کرد:
"واه واه جونگکوک جون این چه رسم مهمون نوازیه؟ خونهی داداشم و من نداره. هرچی باشه سه دونگ این خونه به نام کیومرثنژادهاست ما هم از اون خانوادههاش نیستیم که مالِ من و مالِ تو بکنیم. هرچند که میدونم جعفرآبادیا از این رسما ندارن و آب از دستشون نمیچکه."
دستی روی شانه ی خدیجه گذاشت و لبخندی به چهره ی خوشحال اون پاشید:
"خدیجه جون هم اومده کمک من آش بار بذاریم. تو که تا لنگ ظهر خوابی؛ خداشاهده من از اون خواهر شوهرا نیستم که بخوام هی عیب و ایراد بگیرم و عهد و عیال داداشمو بچزونم ولی عزیزم تو که حامله هم نیستی دیگه این همه نازت برای چیه."
دندانهاش رو روی هم فشار داد و چندبار بزاقش رو قورت داد تا بلکه بغض دردناک شکل گرفته در گلوش رو از بین ببره اما حرفهای تهمینه مثل یک تیغ برنده بودن و شنیدن اونها قلبش رو به درد می آورد. تهیونگ کجا بود که ببینه خواهرش اینطور داشت سنگ روی یخش میکرد؟ اون کجا بود که ببینه تهمینه اینطور دور برداشته بود و جلوی غریبهای مثل خدیجه به تمسخر میگرفتش و طوری رفتار میکرد که انگار این جونگکوک بود که توی اون خونه غریبه بود...
BẠN ĐANG ĐỌC
ریحون🌱 و مجنون (دو ورژنه)
Fanfiction[completed] هشدار! ⚠️ (این بوک صرفا جنبهی فان دارد لطفا با جنبه وارد شوید) . . . تاحالا فکر کردین که اگر تهکوک ایرانی بودن قصه عشقشون چطوری میشد؟ ریحون و مجنون، داستان طنز عشق تهکوکیه که در یکی از محله های کاملا معمولی کشور ایران زندگی میکنن و با...