(برایِ خوندن ورژن ویکوک به پارتِ قبل مراجعه کنید)
.
.
.تهیونگ بزاقش رو قورت داد و چشمهای غمگینش رو به چشمهای عاشق جونگکوک دوخت. جونگکوک منتظر بود همسر نازدارش چیزی بگه اما با سکوت تهیونگ، موهای خیس شده ی پسر رو از جلوی پیشانیش کنار زد:
"نکن اینجوری. تو که میدونی دلِ بی صاحابم طاقت نداره ریحونشو ناراحت ببینه. اون یه چیزی گفت تموم شد رفت غم به دلت راه نده نفسم."
تهیونگ با ناراحتی جونگکوک رو در آغوش کشید و سرش رو بر روی شانه ی مردش گذاشت:
"دلم گرفته."
جونگکوک بدون اینکه چیزی بگه، کمر پسر رو نوازش کرد و اینبار با جدیت گفت:
"بسه دیگه اوقات تلخی نکن ریحون."
"نمیکنم؛ دیگه عادت کردم به این حرفاش."
تهیونگ گفت و جونگکوک آهی کشید و برای عوض کردن حس و حال همسرش بدن اون رو بیشتر به بدن خودش نزدیک کرد و دستهاش رو نوازشوار به سمت باسن پسر برد و کنار گوشش لب زد:
"حالا که اینجایی نمیخوای یکم صفا کنیم؟"
تهیونگ لبش رو گزید و صداش در میان صدای برخورد قطرات آب با زمین حموم به گوش جونگکوک رسید:
"میدونستم کیسه و سفیدآب بهونه بود."
جونگکوک خندید و انگشتهاش رو بر روی قسمت بالایی باسن تهیونگ کشید. عطر سبزی و ریحون هنوز روی تنِ تهیونگ باقی مونده بود و جونگکوک از بوییدن رایحه ی همسرش سیر نمیشد.
"دل واموندم تنگ شده برات خب."
"دلت تنگ شده یا شلوارت؟"
جونگکوک اینبار بلند تر خندید و دستهاش رو به زیر باسن تهیونگ برد تا دسترسی بیشتری بهش داشته باشه:
"هردو؛ سلطونم دلش برات تنگ شده ریحون. حتی به عشقت واساده!"
جونگکوک گفت و بعد لبهاش رو به گردن پسر رسوند تهیونگ با احساس کردن بوسههای همسرش کمی بدنش رو منقبض کرد. سبیل و ته ریش زبر مرد پوست حساسش رو به خارش می انداخت و از طرفی چیزی رو در دلش تکون میداد.
VOUS LISEZ
ریحون🌱 و مجنون (دو ورژنه)
Fanfiction[completed] هشدار! ⚠️ (این بوک صرفا جنبهی فان دارد لطفا با جنبه وارد شوید) . . . تاحالا فکر کردین که اگر تهکوک ایرانی بودن قصه عشقشون چطوری میشد؟ ریحون و مجنون، داستان طنز عشق تهکوکیه که در یکی از محله های کاملا معمولی کشور ایران زندگی میکنن و با...