از لحظهای که تصمیم به برگردوندن بچه گرفت بیشتر از یک ماه میگذشت. موجودی حساب پساندازش هر روز کمتر از روز قبل میشد و مخارجش از هزینهی باشگاهی که روزانه میرفت، بنزینی که به ماشینش میزد و هزینهی تراپیست، تجاوز کرده بود. هیونا هیچ کمکی بهش نمیکرد و با وجود اینکه ازش کمک خواسته بود، خواهر عزیزش اون رو دیوانه تصور کرد و حرفهاش درمورد پس گرفتن بچه رو نادیده گرفت به همین دلیل چارهای جز تنها پیش رفتن نداشت.
بهترین وکیلی که میتونست با توجه به درآمدش پیدا کنه رو استخدام کرد و حالا بعد از مدتها، نتیجهی هفتهها تلاش شبانه روزی توی دستهاش بود. هفتهها دوندگی فقط برای چند ورق کاغذ و ذرهای امید برای تصاحب چیزی که چانیول رو سمت خوشبختی سوق میداد. حالا با پوشهای از کاغذهای مختلف که گواهی تولد لئو و سند ازدواجش با پارک چانیول، جزئی ازشون بود پشت میز کارش نشسته و برای هزارمین بار اوراق رو چک میکرد تا نقصی توی مدارک وجود نداشته باشه.
برگردوندن لئو دردسر زیادی داشت. طبق گفتهی وکیل هنوز به نیمهی راه برگردوندنش هم نرسیده بود و تنها یک سوم از کارهای قانونی سلب حضانت از چانیول رو انجام داده بود. ادامهی کارها باید توی کرهی جنوبی و از طریق قانون اون کشور انجام میشد بنابراین برای پیگیری کارها باید به سئول برمیگشت و از طریق یک وکیل جدید برای پس گرفتن لئو اقدام میکرد.
خیره به کاغذی که لوگوی بیمارستان گوشهی سمت چپش خورده بود، لحظهای رو تصور میکرد که لبخند عمیق چانیول جای خودش رو به اندوه بیپایان میده اما حتی تصور چشمهای خیس مردی که اسمهاشون کنار هم توی سند ازدواج قید شده بود هم نمیتونست به اندازهی سر سوزن شادی و شعف رو زیر پوستش تزریق کنه.
خاکستر سیگار روی میز چوبیای که از تمیزی، نور چراغ زرد و سرخ اتاق رو منعکس میکرد، فرو ریخت و همزمان با فرو ریختنش، فیلتر سیگار توی زیرسیگاری مچاله شد. کاغذی که توی پوشه برگردوند رو توی یکی از کشوهای قفلدار میز گذاشت و از طریق لپتاپ دوربینهای مداربستهی کازینو رو چک کرد. مدت زیادی از مدیریت کازینو غافل شده بود، با این وجود هنوز مشکلی پیش نیومده بود و این مسئله مهر تاییدی به این حقیقت میزد که جیکوب با وجود سرخوش و بیخیال بودنش به خوبی حواسش به همهچیز هست.
ویترها مثل مورچههای کارگر با نظم خاص و لباسهای یکدست و اتو خورده از جایی به جای دیگه میرفتند و بدون وقفه در حال پذیرایی از مهمانهای مست و قماربازهای شکست خورده بودند. پیکها پشت هم پر و خالی میشد و ورقهایی که توی دست دیلرهای جوان و زیبا بُر میخورد لحظهی بعد مثل پرنده به پرواز در میاومدند و روی میز، مقابل قماربازها مینشست.
باشکوه و مسحور کننده بودن کازینو هنوز پا برجا بود. حتی میتونست با اطمینان بگه که از قبل باشکوهتر شده و هیچ میز خالیای توی سراسر سالن به چشم نمیخوره.
YOU ARE READING
V E N G E A N C E [S2]
Romance- پیوست ↓ همه چیز تو یه لحظه اتفاق افتاد. دستهام رو دور بدنش پیچیدم و وقتی به بدنم چسبوندمش انگار تکهی گمشدهی قلبم رو دوباره بهش پیوند زدن اما من جای نگاه کردن به چشمهای درشتش، جای دیدن لبخندی که چال لپش رو به نمایش میگذاشت و جای نوازش کردن پوس...