این چپتر، طولانیترین چپتریه که تا الان اپ شده. پس ووت کنید و نظر بدین. راستی این چپتر ادیت نشده پس مشکلی دیدین نادیده بگیرید.🌱🌈
.
.مرگ همیشه پایان همه چیز نیست. مرگ شینهه برای بکهیون شروع یک زندگی جدید بود؛ انگار با مرگ اون دختر، بکهیون جای شینهه وارد زندگی بعدی شد که انقدر زندگیش قبل و بعد از نابود شدن جسم شینهه با هم تفاوت داشت. آغوشی که همیشه برای بغل کردن بچههای کم سن و کوچیک باز بود، روی پسرش خودش باز نمیشد و چند دقیقهای میشد که توی حالت شوکه دستهاش رو از هم فاصله داده بود تا کوچیکترین تماسی با بدن لئو نداشته باشه.
توله شیر فضول و زبوندراز، دستهاش رو مثل طناب اعدام دور گردنش حلقه کرده بود و هر چند لحظه یکبار بعد از نفس گرمی که روی گردنش روانه میکرد، آب دماغ بالا میکشید. نور سفید رنگی که از فضای نیمهباز در به داخل راه پیدا میکرد، روی صورت بچه میتابید و بکهیون میتونست به خوبی مژههای بلند و پر پشتش رو ببینه.
وقتی حلقهی دستهای لئو از دور گردنش کمی شل شد، انقباض عضلاتش از بین رفت و دستش آهسته روی بدن بچه نشست. به خودش دلداری داد: چیز ترسناکی نیست.
اما ترسناک بود. سر درگم شدن بین خشم و غم و کششی که به این بچه داشت ترسناک بود و از این میترسید که دوباره همه چیزش رو ببازه. دستش بالا اومد و وقتی که با احتیاط چند تار مویی که روی پیشونی لئو ریخته بود رو کنار میزد، سرش رو نزدیکتر برد. این موجود کوچیک و گرم که مثل چانیول زبون تندی داشت همون شخصی بود که برای داشتنش با چانیول سر میز قمار نشست و فاوست رو در ازای گرفتنش روی میز گذاشت. ارزشش رو داشت؟ نسخهی کوچیک و کپی شدهی چانیول ارزش قمار کردن سر فاوست رو نداشت پس چرا اینجا بود و در حالی که میدونست بخشی از کازینو رو سر تصنیف اموال از دست میده، برای برگردوندن بچه میجنگید؟ شاید چون نابود کردن چانیول میتونست آرامش رو به زندگیش برگردونه.
اگه الان بیخیال همه چیز میشد و برمیگشت تا ابد با فکر اینکه چانیول و لئو گوشهای از این دنیا به زندگی شادشون ادامه میدن جسم بیروحش رو میکشت، پس باید ادامه میداد. لئو توی سوئد با استاندارها و قوانین خودش تربیت میشد و سنش انقدر کم بود که قطعا تا قبل 18 سالگی فراموش میکرد چانیولی وجود داشته که «بابایی» صداش میزده.
نوک انگشتهاش رو از لای موهای کمپشت و لخت لئو روی لپهای نرمش سر داد. حس عجیبی داشت که هیچ اسمی براش پیدا نمیکرد. چه اسمی برای لذت لمس کردن نفرتانگیزترین موجودی که به عمر دیده وجود داشت؟ با صدای ضربهی آرومی که به در خورد، بهتزده توی جاش تکون خورد و باعث شد لئو به کمر غلت بخوره و زیر لب ناله کنه: بابایی.
نگاهش رو بین لئو که هنوز خواب بود و چانیولی که بیصدا وارد اتاق شد چرخوند و آهسته خودش رو بالا کشید. به تاج تخت چسبید و وحشتزده به مردی خیره شد که توی تاریکی سمتش میاومد.
YOU ARE READING
V E N G E A N C E [S2]
Romance- پیوست ↓ همه چیز تو یه لحظه اتفاق افتاد. دستهام رو دور بدنش پیچیدم و وقتی به بدنم چسبوندمش انگار تکهی گمشدهی قلبم رو دوباره بهش پیوند زدن اما من جای نگاه کردن به چشمهای درشتش، جای دیدن لبخندی که چال لپش رو به نمایش میگذاشت و جای نوازش کردن پوس...