part 16🤭

2.8K 456 116
                                    


ریدرهای عزیزم لطفا اون انگشتای قشنگتون رو بکوبید رو ستاره پایینی و کامنت هم فراموش نشه
مرسی 🥰
.
.
.

( + جیمین
× جونگکوک
$ مادر جونگکوک ( جی هیون )
٪ پدر جونگکوک ( جانگ سوک )
& مادر جیمین ( یونگ ئه )
£ پدر جیمین ( جونگ هیون )
÷ لیسا
= یونا
€ هیون بین
^ شین هه
# مینهو
* یو جونگ
~ لیجانگ )

_________________________________________

Jimin pov:

امشب جلسه دوم خاستگاریه..
طبق معمول همون چیزی که ازش انتظار داشتم شد
و عمه نیومد ..
به جاش شوهر عمه اومده بود تا
پدرمو تنها نزاره ..
هیجان زده ام ..
براش ذوق دارم ..
این حس ها رو دارم برای اولین بار تجربه میکنم و
باید بگم خیلی عالیه ..
از این موقعیت خیلی خوشحالم ..
نمیتونم درست حسمو بیان کنم

کلی به خودم رسیدم و اینبار به جای آشپزخونه تو اتاقم منتظرم تا مامانم بیاد نتیجه رو بهم بگه ..
در اتاقم زده شد و منم با فکر به اینکه مامانمه در و باز کردم ولی جونگکوک پشت بود،
لبخند زد

× میتونم بیام تو ؟

+ آ .. آره بیا تو

در اتاقو بیشتر باز کردم و جونگکوک اومد داخل ..
پیرهن مردونه سفیدش خیلی بهش میومد ..
رفت رو صندلی کنار تختم نشست و به من خیره شد ..
از نگاه خیره اش خجالت کشیدم و سریع لپام قرمز شد

× جیمین لطفا بیا باهم حرف بزنیم ..
من خیلی مشتاقم تا تو رو بیشتر بشناسم..
تو مشتاق نیستی ؟

سریع سرمو بالا آوردم و سرمو به معنای نا تکون دادم:
نه اشتباه فکر میکنی .. من فقط . یکم خجالت میکشم

جونگکوک لبخند زد : پس بیا این خجالتا و معذب بودنا رو از بین ببریم .. باید بهم نزدیک بشیم جیمینا

منم لبخند نصفه نیمه ای زدم و رو لبه تختم مقابل جونگکوک نشستم ..
جونگکوک یکم خم شد و نزدیک تر اومد

× جیمین میخوام ازت سوالی بپرسم لطفا صادقانه جواب منو بده

باشه ای گفتم و بهش خیره شدم ..
نفس عمیقی کشید:
حست دقیقا به من چیه جیمین ؟

+ راستش ..
اون روز که منو از بین اون الفا ها نجات دادی برام مثل قهرمان شدی .. بهت خیلی حس خوبی پیدا کردم .. اون روز که خودت منو تو کوچه تنگ گیر انداختی وحشتزده شدم ولی اون حسی که به یونهو داشتم و به تو نداشتم .. از تو متنفر نبودم چون
ته ته دلم میدونستم گرگم از سلطه گریِ الفای تو
خوشش اومده ..
بر علاوه وقتی خبر مریضیتو از یونا شنیدم واقعا
نگرانت شدم ..
قبلش که تو نامه بهم گفته بودی به محض قبول کردنت میای تا منو رسما خاستگاری کنی
پیش خودم میگفتم که از شر پسر عموم خلاص میشم
و فقط به چشم جایگزین بهتر بهت نگاه میکردم
چون فکر میکردم بهت مدیونم ولی
الان اینطوری نیست چون وقتی دیشب با پدرم رفتی تو اتاق
تا باهات حرف بزنه همش استرس داشتم که قبولت
نکنه.. واقعا بهت علاقمند شدم

الفای عاشقWhere stories live. Discover now