الفای عاشق

part 40🥵

ریدرهای عزیزم لطفا اون انگشتای قشنگتون رو بکوبید رو ستاره پایینی و کامنت هم فراموش نشه
مرسی 🥰
.
.
.

( + جیمین
× جونگکوک
$ مادر جونگکوک ( جی هیون )
٪ پدر جونگکوک ( جانگ سوک )
& مادر جیمین ( یونگ ئه )
£ پدر جیمین ( جونگ هیون )
÷ لیسا
= یونا
€ هیون بین
^ شین هه
# مینهو
* یو جونگ
~ لیجانگ )

_________________________________________

= خب خب خب، ببین چی داریم.. نگا کن جیمین این لباس به نظرت قشنگ نیستن؟

+ چیزی که تو ذهنمِ شبیه همینِ ولی این نیست

فروشنده که کنار جیمین و یونا وایساده بود سریعا به حرف اومد
_ اجازه بدید مدل دیگه ای هم از این لباس موجوده، اصل طرحش برای امگا های نرِ، شاید از اون یکی خوشتون بیاد

با گفتن این حرف رفت.. یونا که واقعا از این لباس خوشش اومده بود سعی داشت نظر جیمین رو راجبش تغییر بده

= ولی میگم این خیلی قشنگِ.. مطمئنم اگه بپوشیش تو تنت زیبا تر هم میشه، تازه داداشم از لباس کوتاه خوشش نمیاد

جیمین چشماش رو ریز کرد: داری ترغیبم میکنی بخرمش؟

یونا با خنده پشت گردنش رو خاروند: چیزه.. اخه من فقط واقعیت رو گفتم بعدشم این لباس واقعا حیفِ یکی دیگه ببرتش.. از طرفی خیلی بهت میاد

جیمین دوباره نگاهی به لباس انداخت: میدونی از مدلش خیلی خوشم میاد، ولی یالانش خیلی بلنده بعدشم اونی که من دوست دارم میخوام یکمی تنگ باشه، پیراهنش انقدر بلند نباشه از پشت سرمم زیاد چسب نباشه.. خیلی یهویی به ذهنم اومده

یونا با قیافه شیطون تنه ای آهسته به شونه ظریف جیمین زد: جیمینااا میدونی اگه این لباسو بپوشی جونگکوک نمیزاره بری به جشن عروسی؟.. از همونجا یه راست میبرتت خونه و بی‌خیال مراسم و مهمونا میشه

بعد حرفش خندید.. جیمین با قرمز شدن گونه هاش از خجالت، سیلی آرومی به بازوی نحیف یونا کوبید

+تو چرا انقدر بی ادب شدی یونایا؟
= ببخشید، ببخشید فقط تصور قیافه داداش اون موقع برام خیلی بامزس

+خیلی خب حالا.. من قراره فقط یه روز تو عمرم ازدواج کنم، دلم میخواد همه جزئیات مراسم تا ابد تو ذهنم بمونه.. حتی لباسی که میپوشم و چه نوع ارایشی قراره داشته باشم! همشون واسم خیلی مهمِ

یونا چشماشو تو حدقه چرخوند: این لوس بازیا چیه

+ تا وقتی تو این موقعیت نباشی واقعا درکش نمیکنی یونا

تا چند دقیقه دیگه هم منتظر موندیم که همون مرد دوباره سراغمون اومد اینبار با یه لباس سفید که تو دستش بود