part 62❤

1.2K 239 50
                                    

ریدرهای عزیزم لطفا اون انگشتای قشنگتون رو بکوبید رو ستاره پایینی و کامنت هم فراموش نشه
مرسی 🥰
.
.
.

( + جیمین
× جونگکوک
$ مادر جونگکوک ( جی هیون )
٪ پدر جونگکوک ( جانگ سوک )
& مادر جیمین ( یونگ ئه )
£ پدر جیمین ( جونگ هیون )
÷ لیسا
= یونا
€ هیون بین
^ شین هه
# مینهو
* یو جونگ
~ لیجانگ )

_________________________________________
خون...
نتونستم جلوی خودمو بگیرم، اون لحظه وقتی دیدمش حس کردم دیگه تموم شد.
حتی یه دقیقه هم طول نکشید که شلوار سفید رنگم،
قرمز شده بود، شکممو لمس می‌کردم و مدام داد می‌زدم.
به این فکر می‌کردم که چرا من؟ چرا برای من باید این اتفاق بیوفته.
چرا حالا؟ وقتی که تازه احساس می‌کردم یه قدم به خوشبختی واقعی نزدیک شدم، چرا باید اون موقع باید پاهام تو باتلاق بدشانسی گیر کنه.
جونگکوک کجایی؟ الفای من، بیا نجاتم بده تا خفه نشدم.
گوشام سنگین شده بود، ولی بازم می‌تونسوم بفهمم صدای گریه هام خیلی بلنده.
انقدر بلند که این‌بار گمان می‌کردم گوشام دارن از صدای خودم کر میشن!
سوزش گلوم و چشمام کوچکترین اهمیتی برام نداشت، چیزی که برام مهم بود فقط بچه های تو شکمم بود.

تا اینکه... تا اینکه بلاخره جونگکوکم رسید.
در و باز کرد و شتاب زده سمتم دوید.
وقتی دیدمش خیالم راحت شد، دستامو باز کردم و محکم بغلش کردم.
آروم شدم، مطمئنم که توله هامم وقتی حس کردن پدرشون رسیده، آروم شدن، مثل خودم.
اونا که حالشون خوبه.. نه؟
آره باید حالشون خوب باشه.
اونا مال من و جونگکوکن، بچه هام مثل پدرشون قوی‌ان
انقدر حواسم پرت بود و گیج بودم که نفهمیدم کی منو گذاشت تو ماشین، زودی چشم هام بسته شد و همه جا تاریک شد.

.
.
.

از پشت شیشه نگاش می‌کردم، امگام آروم خوابیده بود، رو تخت.
به شکمش نگاه کردم، توله های من، اونام فک کنم خواب بودن، ولی من جوری ترسیده بودم که خواب چند روز آینده‌مم پریده بود!
صدای جیغ های همسرم هنوزم تو مخم بود، وقتی در رو باز کردم و وارد شدم، وقتی با اون وضعیت دیدمش، قلبم ایستاد.
وقتی شلوارشو خونی دیدم و صورتشو خیس از اشک....
چشمام از یادآوریش بسته شد، دیگه نمی‌خواستم به یاد بیارم. به جاش هزاران بار خودمو لعنت کردم، که چرا دیر برگشتم.
اگه یکم زودتر می‌رسیدم، این اتفاق نمی‌افتاد.

خانم لی ناراحت از اتفاقی که برای اون زوج افتاده بود، دستشو رو شونه‌ی خمیده آلفا گذاشت.

_ جونگکوک‌شی، خطر از بیخ گوشتون رد شد، اما حالا جیمین خوبه. لطفا انقدر پریشون و ناراحت نباش.
بهتره استراحت کنی، از دیشب تا الان که ساعت پنج صبحه نخوابیدی.

الفای عاشقWhere stories live. Discover now