part 61😢

1.3K 263 66
                                    

ریدرهای عزیزم لطفا اون انگشتای قشنگتون رو بکوبید رو ستاره پایینی و کامنت هم فراموش نشه
مرسی 🥰
.
.
.

( + جیمین
× جونگکوک
$ مادر جونگکوک ( جی هیون )
٪ پدر جونگکوک ( جانگ سوک )
& مادر جیمین ( یونگ ئه )
£ پدر جیمین ( جونگ هیون )
÷ لیسا
= یونا
€ هیون بین
^ شین هه
# مینهو
* یو جونگ
~ لیجانگ )

_________________________________________

جیمین بعد دوش آب گرم، حولشو دور تنش پیچید و رو تخت دراز کشید.
هنوز براش سخت بود طاق باز بخوابه، اما به هرحال مجبور بود، شکمش بزرگ شده بود و بچه هاش با تکون خوردنشون، قند تو دلش آب می‌کردن.
روزی هزاران بار پیش الهه ماه شکر می‌کرد، با وجود مشکلاتی که داشت حامله شد، بعد شش سال که قطع امید کرده بود، سه تا هدیه بهش داده شد.
بهتر بود می‌گفت معجزه، معجزه های زندگیش.
با تصور اینکه تا فقط چند ماه دیگه بچه هاشو تو بغلش می‌‌گیره، لبخند رو لبش اومد.

تو خیالات شیرینش غرق بود که حس کرد تخت تکون خورد و بعد هم دو تا دست بزرگ شکمشو نوازش می‌کردن. حواسش نبود حوله‌ش کنار رفته و به جز شورت تو تنش چیز دیگه‌ای نداره.
چشم باز کرد و خواست بلند بشه ولی دست همسرش مانع شد و دوباره مجبورش کرد دراز بکشه.

+ چیکار می‌کنی؟
× می‌خوام یکم شکمتو ماساژ بدم با روغن مخصوص

بعد هم قوطی کوچیک رو تو دستش تکون داد.
جیمین بالش زیر سرشو درست کرد و ریلکس منتظر دستای همسرش شد.
دکتر بهشون توصیه کرده بود که ماساژ پوست شکمش، باعث می‌شه پوستش کمتر ترک بخوره.
جونگکوک هم حسابی روی کوچیک ترین چیزی که به اون مربوط می‌شد حساس بود پس تصمیم گرفته بود هرشب براش انجامش بده.

آلفا دستاشو چرب کرد و بعد پخش کردنش رو کف دستش، مشغول ماساژ شکمش شد.
چشم‌هاشو از حس خوبش بست.
جونگکوک با دیدن جیمینی که خمار شده و آروم زیر لب ناله های خوشایند می‌کنه، لبخند زد

× خوبه؟
+ اوهوم.. خیلی خوبه. دوستش دارم.

× می‌دونی اگر یه موقعیت دیگه بود، وحشی می‌شدم دیگه؟

جیمین اول گیج به جونگکوک نگاه کرد، بعد چند ثانیه که منظور همسرشو فهمید نیم خیز شد و مشتی به بازوی جونگکوک زد.
جونگکوک نیشخند زنان به شکم جیمین اشاره کرد

× اگه بچه جوجه ها نبودن الان کارت ساخته بود جیمین‌شی

امگا می‌خواست کمی با الفا شوخی کنه، می‌دونست با این شرایطش عمرا آلفا بهش سخت بگه.
پس دستشو بین موهاش برد و با تار موهاش بازی کرد.
نگاه شیطونی به جونگکوک انداخت و با عشوه گفت

الفای عاشقWhere stories live. Discover now